آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰
به یک ایما، همان که میدانی
برد از ما همان که میدانی
عارضت از بهار خط، چمن است
چمنآرا همان که میدانی
شمع، تو: ما، همین که میبینی
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱
ای به سیما، همان که میدانی؛
تو شهی، ما همان که میدانی
ز آستان تو، عاشقان رفتند؛
مانده بر جا همان که میدانی
کوهکن، جان ز شوق کند که داشت
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
کنی تا چند آزارم که زاریهای من بینی؟!
به یاری کوش چون یاران، که یاریهای من بینی!
سپردم دل، چو روز اولم دیدی، سرت گردم؛
بیا تا روز آخر جانسپاریهای من بینی
تو کز شوخی قرارت نیست بر مرکب، تماشا کن
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳
پیران بی گنه را، کشتی گر از نگاهی؛
جرمی نداری آری، طفلی و بیگناهی
هر جا نسیمی آید، کز وی دلم گشاید؛
خوشدل شوم که شاید، پیکی رسد زراهی
رحمی، وگرنه ترسم از سوز دل چو شمعم؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴
کجایی یوسف ثانی، کجایی؟!
جدا از پیر کنعانی کجایی؟!
به دست اهرمن، حیف است خاتم
تو ای دست سلیمانی کجایی؟!
سردت گردم، کنون از صحبت دوش؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵
دلا، پیام من و او، اگر به هم تو نگویی
بگو به جز تو که گوید؟ تو محرم من و اویی!
برو چو بوی گلت، سوی گلشنی بتماشا؛
گلی که از چی او چشم بلبلی است نبویی
دلم که بردی و بی قدرداریش، بود آن دل
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶
کاکل عنبرین نهان، زیر کلاه کردهای
روز هزار کس چو من تار و، سیاه کردهای
گرد رخ ز ماه به، داده به زلف چون زره،
تاب و زرشک خون گره، در دل ماه کردهای
تا ز کنارم از جفا، رفتهای ای پسر مرا
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷
چند روزی شد، که از من بیسبب رنجیدهای
بهر قتلم، با رقیبان مصلحتها دیدهای
خجلتی داری، به سوی من نمیبینی؟! مگر
اینکه با خود دشمنت فهمیدهام، فهمیدهای؟!
تا نماند از تو امیدی مرا، از غیر هم
[...]