گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷

 

هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد

وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد

آن کس که دلی دارد آراسته‌ی معنی

گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد

گر سیلِ عِقاب آید شوریده نیندیشد

[...]

۸ بیت
سعدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

آن فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد

وان لحظه که بنشیند بس شور (بپا خیزد)

از خاک سر کویش خالی نشود جانم

گر خون من مسکین با خاک برآمیزد

ای ساقی آتش روی آن آب چو آتش ده

[...]

۷ بیت
خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶

 

گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد

هر جا که دلی باشد در دامنش آویزد

آن شعله که دل سوزد، از مهر تو افروزد

وان باد که جان بخشد، از زلف تو برخیزد

هر دل که برد چشمت، در دست غم اندازد

[...]

۷ بیت
سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

با باد لبت ساقی چون می به قدح ریزد

صد کشته به یک جرعه از خاک بر انگیزد

گر زیر درخت گل باز آنی و بنشینی

هر باد که برخیزد گل بر سر گل ریزد

بنمای به خوبان رخ در حسن مکن دعوی

[...]

۷ بیت
کمال خجندی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

گفتم که دمی بنشین تا فتنه نبرخیزد

گفتا نبود عاشق کز فتنه بپرهیزد

گفتم ز خُم وحدت هر جام به هر رنگست

گفتا که محیط از موج صد نقش برانگیزد

گفتم که شوم عاقل وز عشق تو بگریزم

[...]

۶ بیت
ناصر بخارایی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶

 

ای دیدهٔ نم دیده بی روی تو خون ریزد

طوفان ز غم عشقت هر لحظه برانگیزد

هر باد که برخیزد در صبحدم از کویش

مهر رخ آن مه را با خاک من آمیزد

هر حلقه که بگشایی از زلف پریشانت

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷

 

آن غمزه فتّانت از خواب چو برخیزد

دانم که ز هر گوشه صد فتنه برانگیزد

بر خاک درش دایم چون معتکفیم از جان

آخر ز چه رو جانان خون دل ما ریزد

بر خاک من مسکین چون درگذری ای دوست

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

از جنبش این دریا هر موج که برخیزد

بر والوی جان آید بر ساحل دل ریزد

دل را همه جان سازد، جان را همه دل آنگه

جان و دل جانانرا با یکدیگر آمیزد

جان و دل جانان را با یکدیگر آن لحظه

[...]

۹ بیت
شمس مغربی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

خوش آن که غم عشقت با جان وی آمیزد

بر یاد تو بنشیند وز شوق تو برخیزد

چون قبله شود رویت از سجده نیاساید

ور جام دهد لعلت از باده نپرهیزد

دل بشکندم چشمت خون ریزدم از دیده

[...]

۷ بیت
جامی