گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۳۰ - الب ارغو یکی از ممدوحان حکیم را میل کشیدند در آن باب گفته است

 

شاها بدیده‌ای که دلم را خدای داد

در دیدهٔ تو معنی نیکو بدیده‌ام

چون کردگار ذات شریفت بیافرید

گفت ای کسی که بر دو جهانت گزیده‌ام

راضی بدان نیم که به غیری نگه کنی

[...]

انوری
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱

 

از گلستان وصل نسیمی شنیده‌ام

دامن گرفته بر اثر آن دویده‌ام

بی‌بدرقه به کوی وصالش گذشته‌ام

بی‌واسطه به حضرت خاصش رسیده‌ام

اینجا گذاشته پر و بالی که داشته

[...]

خاقانی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳

 

از بس که روز و شب غم بر غم کشیده‌ام

شادی فکنده‌ام غم بر غم گزیده‌ام

شادی به روی غم که غمم غمگسار گشت

کم غم چو روی شادی عالم بدیده‌ام

گر نیز شادی است درین آشیان غم

[...]

عطار
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۱

 

من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده دیده‌ام

گاهی ز دل بود گله، گاهی ز دیده‌ام

من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده‌ام کنون

از دل ندیده‌ام همه از دیده دیده‌ام

آه دهن دریده مرا فاش کرد راز

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۲

 

من ترک زهد کرده و رندی گزیده‌ام

خاشاک راه داده و گوهر خریده‌ام

تا کرده‌ام ز منزل هستی سفر گزین

نارفته نیم‌گام به مقصد رسیده‌ام

نقش جمال دوست که خورشید عکس اوست

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۳

 

خوابی خوش است اینکه شب دوش دیده ام

دل را به یاد دوست به جان پروریده ام

دارم امید آنکه ازین خواب برخورم

زیرا که لطف دوست درین خواب دیده ام

دیدم صباح روی تو ای جان به آشکار

[...]

جهان ملک خاتون
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت دوم

 

شاها به دیده ای که دلم را خدای داد

در دیده ی تو معنی نیکو بدیده ام

چون کردگار ذات شریفت بیافرید

گفت ای کس که برد و جهانت گزیده ام

راضی نیم به آن که به غیری نظر کنی

[...]

شیخ بهایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸۰

 

روی سخن ز آینه‌رویان ندیده‌ام

گاهی ز پشت آینه حرفی شنیده‌ام

در قبضه من است رگ خواب هرچه هست

هر کوچه‌ای که هست به عالم دویده‌ام

لب‌تشنهٔ فراقم و آمادهٔ وداع

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۷

 

دست هوس زنعمت دنیا کشیده ام

چون طفل غنچه خونه دل خود مکیده ام

چندان نهان به زیر غبار غمم که گرد

بر بام و در نشسته ز رنگ پریده ام

مستغنی از لباس بود دوش همتم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۲

 

یک‌رنگ بی‌خودی شده از خود بریده‌ام

با وحشت آرمیده‌ام از بس رمیده‌ام

عرش برین مقام من از فیض بی‌خودی است

از خویش رفته‌رفته به جایی رسیده‌ام

چون سایه در ره تو به خاک اوفتاده‌ام

[...]

جویای تبریزی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵

 

تا با تو آرمیده‌ام از خود رمیده‌ام

منت خدای را که چه خوش آرمیده‌ام

روی تظلم من و خاک سرای تو

دست تطاول تو و جیب دریده‌ام

در اشک من به چشم حقارت نظر مکن

[...]

فروغی بسطامی
 

رهی معیری » غزلها - جلد اول » حدیث جوانی

 

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام

خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام

با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق

همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام

چون خاک در هوای تو از پا فتاده‌ام

[...]

رهی معیری
 
 
sunny dark_mode