گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۷

 

ای یار مقامر دل پیش آی و دمی کم زن

زخمی که زنی بر ما مردانه و محکم زن

در پاکی و بی‌باکی جانا چو سراندازان

چون کم زدی اندر دم آن کمزده را کم زن

اشغال دو عالم را در مجلس قلاشان

[...]

سنایی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷۵

 

ای یار مقامردل پیش آ و دمی کم زن

زخمی که زنی بر ما مردانه و محکم زن

گر تخت نهی ما را بر سینه دریا نه

ور دار زنی ما را بر گنبد اعظم زن

ازواج موافق را شربت ده و دم دم ده

[...]

مولانا
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۷

 

مردانه قماری کن دستی به دو عالم زن

خصلی که نهی پر نه نقشی که زنی کم زن

هر دم چو فلک لعبی از پرده برون آری

این شعبده یک سو نه وین معرکه برهم زن

گر مهر نهی بر دل از شوق پیاپی نه

[...]

نظیری نیشابوری
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۳

 

تا چند حدیث از جم روجام دمادم زن

جامی کش و پشت پا بر مملکت جم زن

منت زملک بیجاست کز عشق بود خالی

جهدی کن و دست و دل بر دامن آدم زن

اول علم تجرید بر گنبد گردون کش

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳

 

گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن

چون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن

هم نکتهٔ وحدت را با شاهد یکتاگو

هم بانگ اناالحق را بر دار معظم زن

هم چشم تماشا را بر روی نکو بگشا

[...]

فروغی بسطامی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

ای ترک جفاپیشه لختی به وفا دم زن

بگشای ز ابر و چین بر طرّهٔ پرخم زن

چون خط سیه کارت بر چهر سپیدت رست

با زلف بگو زین پس رو حلقه ماتم زن

گر هر که ترا جویاست بر کشتن او کوشی

[...]

جیحون یزدی
 

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۸۲ - ایضاً منه علیه الرَّحمَةِ و الغُفران

 

ای دل ز غنم کم گو، از فقر و فنا دم زن

سلطان حقیقی شو، پا بر همه عالم زن

این ملکت فانی را، با دون طلبان بگذار

در دولت باقی چنگ، چون زاده ی ادهم زن

رب ارنی گویان، در طور تقرب شو

[...]

محیط قمی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

تا چند جفا باما‌، یک ره ز وفا دم زن

با خیل وفاکیشان، دستان جفا کم زن

جمعیت دلها را، آشفته اگر خواهی،

دستی ز سر شوخی، بر طرّه پر خم زن

دل در خم گیسویت، کارش به جنون پیوست

[...]

افسر کرمانی
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۵ - با نشئه درویشی در ساز و دمادم زن

 

با نشئه درویشی در ساز و دمادم زن

چون پخته شوی خود را بر سلطنت جم زن

گفتند جهان ما آیا بتو می سازد

گفتم که نمی سازد گفتند که برهم زن

در میکده ها دیدم شایسته حریفی نیست

[...]

اقبال لاهوری
 
 
sunny dark_mode