آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۵
عید است نگارینا سرپنجه نگارین کن
با دست نگارین می در جام بلورین کن
حنا ندهد گر دست خونین دل عاشق هست
از خون دلم ساعد برخیز نگارین کن
جامی زمی کهنه جامه زحریر نو
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۷
تا چند حدیث از جم روجام دمادم زن
جامی کش و پشت پا بر مملکت جم زن
منت زملک بیجاست کز عشق بود خالی
جهدی کن و دست و دل بر دامن آدم زن
اول علم تجرید بر گنبد گردون کش
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۳
ای صید نگاه تو در چین و ختن آهو
وای غالیه بو مویت چون نافهٔ تو بر تو
خورشید نهد هر روز بر خاک درتو رو
مشک ختنی گیرد از چین دو زلفت بو
با چشمه خور ای ماه یک روز مقابل شو
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۷
با سیخ مژه آمده آن یار سرابیده
دارد بر هر سیخ دلهای کبابیده
ترسم که بگیرندش کاین قاتل درویش است
کز خون دل عشاق سرپنجه خضابیده
جز غالیهٔ مویت بر عارض نیکویت
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۵
زآن آب که چون آتش از مرد برد خامی
ساقی بروان جسم برخیز بده جامی
از سیر گل و سروش آسوده بود خاطر
آنرا که سری باشد با سرو گل اندامی
درد غم عشقت را انجام طلب کردم
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۰
تا چند در آزاری ای دل زهوسناکی
حیف است غبار آلود آئینه باین پاکی
زآلایش فطرت خاک جا کرده باین مرکز
گر تو نهی آلایش روشنتر از افلاکی
از مهر بتان بگسل کاین امر بود عاطل
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۰
آن دل که در او باشد از عشق تو آزاری
حاشا که کشد آزار هرگز زدل آزاری
تا هست وفا کارت دلبر کند آزادت
تا از تو کشم آزار جز این نکنم کاری
گر جمله جهان یارند در چشم من اغیارند
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۸
در پرده قانون چند بی فایده آویزی
مطرب ره عشقی زن تا شور برانگیزی
تا مستیِ عشقت هست ، مستِ مِیِ انگوری،
چون باده صافی هست با درد چه آمیزی
عقلت بمثل شیر است عشقت بیقین آتش
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۰
بازآی به میخانه ظلمات چه میجویی
این گفت مرا هاتف ای خضر چه میگویی
با مغبچهای بنشین کز لعل و خم زلفش
هم آب بقا نوشی هم مشک ختا بویی
بگزین تو بهشتی را کز اوست خجل جنت
[...]