بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۳
آنجاکه خیالت ز تمناگله دارد
اندیشه اگر خون نشود حوصله دارد
چشمم ز هماغوشی مژگان گله دارد
این ساغر حیرت صفت آبله دارد
شمشادقدان را به گلستان خرامت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۴
بییأس دل از هرچه ندارد گله دارد
ناسودن دست تو هزار آبله دارد
محملکش مجنونروشان بی سر و پاییست
این قافلهٔ اشک عجب راحله دارد
از عالم نیرنگ املِ هیچِ مپرسید
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۵
هرجا نفسی هست ز هستی گله دارد
دیوانه و هشیار همین سلسله دارد
پیچیده به پای طلبم دامن دشتی
کز آبله صد ریگ روان قافله دارد
معذورم اگر طاقت رفتار ندارم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۶
از پنبه اگر آتش سوزان گله دارد
دیوانه هم از خار بیابان گله دارد
در عالم آسودگی از خویش روانیم
موج گهر از چیدن دامان گله دارد
چون اشک عرقریز حجابم چه توان کرد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۷
از چرخ نه هر ابله و نادانگله دارد
جای.گله این است که انسان گله دارد
اسباب بر آزادهدلان سخت حجابیست
نظاره ز جمعیّت مژگان گله دارد
زنجیر ز دیوانه ندید الفت آرام
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۰
نقشمکسی از سعی چه فرهنگ برآرد
نقاش مگر از صدفش رنگ برآرد
عمریست که با کلفت دل میروم از خویش
خود را چهقدر آینه با زنگ برآرد
صد شام ابد طی شد و صد صبح ازل رفت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۱
گرشوق به راهت قدمی پیش برآرد
چون آبله بالیدنم از خویش برآرد
آنجاکه خیال تو دهد عرض تجمل
تنهاییام از هر دو جهان بیش برآرد
مقبولی و اوضاع مخالف چه خیال است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۳
حاشاکه مرا طعنکسان بر سقط آرد
چون خامه قط تازه خورد حسن خط آرد
داغ است دل ساده زتشنیع تکلف
بر مهملهها خردهگسرفتن نقط آرد
ما عجزپرستان همهتن خط جبینیم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۱
هیهات دم بازپسین عرض ادب برد
رشک نفسم سوخت که نام تو به لب برد
بر عالم فطرت دل بیدرد ستم کرد
نشکستن این شیشه قیامت به حلب برد
فرصت نرسانید به مقصد نفسم را
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۷
ما را به در دل ادب هیچکسی برد
تمثال در آیینه، ره از بینفسی برد
زین دشت هوس منت سیلی نکشیدیم
خاروخس ما را عرق شرم خسی برد
بیگانهٔ عشقیم ز شغل هوسی چند
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۹
زین شیشهٔ ساعت که مه و سال برآورد
گرد عدم فرصت ما بال برآورد
عمری ز حیا زحمت اوهام کشیدیم
ما را خم دوش مژه حمال برآورد
زین وضع پریشان که عرقریز نمودیم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۴
تا ساز نفسها کم مضراب نگیرد
آهنگ جنون دامن آداب نگیرد
عاشق که بنایش همه بر دوش خرابی ست
چون دیده چرا خانه به سیلاب نگیرد
بر پای توگر باز شود دیده مخمل
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۵
گر شوق پی مطلب نایاب نگیرد
سرمشق رم از عالم اسباب نگیرد
با تشنه لبی ساز و مخور آبی از این بحر
تا حلق تو را تنگ چو گرداب نگیرد
آن دل که تپیدن فکند قرعهٔ وصلش
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۸
تدبیر عنان من پر شور نگیرد
هر پنبه سر شیشهٔ منصور نگیرد
دارد ز سر و برگ غنا دامن فقرم
چینی که به مویی سر فغفور نگیرد
در خلق خجالتکش تحصیلکمالم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۸
تا جلوهٔ بیرنگ تو بر قلب صور زد
تمثال گرفت آینه در دست و به در زد
همت به سواد طلبت گرد جنون داشت
نُه چرخ ز بالیدن یک آبله سر زد
رفتی و نیاسود غبارم چه توانکرد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۱
روزی که قضا سر خط آفاق رقم زد
گفتم به جبینم چهنوشتندقلمزد
غافل مشوید از نفس نعل درآتش
سرتا قدم شمع درین بزم قدم زد
چون مو به نظر سخت نگونسار دمیدیم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۹
هرچند به حق قرب تو مقدور نباشد
بر درددلی گر برسی دور نباشد
آثار غرور انجمن آرای شکست است
چینی طرب مجلس فغفورنباشد
بر شیشهٔ قلقل هوس ما مگذاربد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۱
هرچند دل از وصل قدحنوش نباشد
رحمی که زیاد تو فراموش نباشد
حرفی که بود بیاثر ساز دعایت
یارب به زبان ناید و در گوش نباشد
جاییکه بهگردش زند انداز نگاهت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۲
وضع فلک آنجا که به یک حال نباشد
رنگ من و تو چند سبکبال نباشد
تا وانگری رفتهای از دیدهٔ احباب
آب آن همه زندانی غربال نباشد
گردن نفرازی که در این مزرع عبرت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۵
گر بوی وفا را نفس آیینه نباشد
این داغ دل اولیست که در سینه نباشد
صد عمر ابد هیچ نیرزد بهگذشتن
امروز خوشی هست اگر دینه نباشد
لعل تو مبراست ز افسون مکیدن
[...]