فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قطعات و ابیات بازماندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲۱ - همو راست
تا کی بود این شوخی و تاکی بود این جنگ
زین شوخی و زین جنگ نگردد دل من تنگ
صلحست مرابا تو و بامن نکنی صلح
جنگست ترا با من و با تو نکنم جنگ
سنگست دلت مهر بر او تابان گه گه
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱
ای از لب تو تنگ شکر آمده به تنگ
روی تو کرده لاله و گل را خجل به رنگ
ز ابروی گوشه گیر به زه کرده ای کمان
بر جان عاشق از مژه کج کرده ای خدنگ
بخت منی و طالع من، چون کنی فرار
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۲
گر سنگ زدی بر من و آسوده دل تنگ
چون دل طپد از شوق تو بر سینه زنم سنگ
چون مور نیارم شدن از ضعف ولیکن
پر رویدم آنگه که کنم سوی تو آهنگ
شبها که فتد بر رخت از شمع فروغی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۵۰
ای آنکه زدی بر قدح، امروز مرا سنگ
فرداست درین راه، کند پای تو را لنگ
در رهگذر بال فشانان مفکن دام
ترسم که تو را سخت فشارد، قفس تنگ
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۸
ناهید که در بزم شهود آمده با چنگ
بربط زده بر سنگ
یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۳۸
کی راست چمیدی به حرم چهره به خون رنگ
از معرکه جنگ
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۴ - در ستایش شاهزاده رضوان آرامگاه فریدون میرزا طاب ثراه گوید
ای زلف نگار ای حبشیزادهٔ شبرنگ
ای اصل تو از نو به و ای نسل تو از زنگ
ای مادر اهریمن و ای خواهر عفریت
ای دایهٔ پتیاره و ای مایهٔ نیرنگ
ریحان مگرت بوده پدر غالیه مادر
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
ای ترک من ای آفت دین ودل وفرهنگ
برخیز وبده باده و بیشین وبزن چنگ
چون زلف پریشان توافتم زچه در تاب
چون تنگ دهان تونشینم ز چه دلتنگ
از مژه سنان داری وشمشیر ز ابرو
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳ - در مدح امیر مؤمنان علی (ع)
ای دست خدا کار، به ما گشته بسی تنگ
طاعون به محبّان تو گردیده قوی چنگ
این حادثه در شهر نجف نیست خوش آهنگ
عار است به ما، در بر اغیار و بود ننگ
صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱
آن روز که میزد بصف معرکه اورنگ
میرفت دل از دست هژیران قوی چنگ
ناگشته رکابش ز پی حملهگران سنگ
میبود سر سنگدلان کوفته بر سنگ
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۱۸ - مخمس در تضمین قصیدهٔ منوچهری
دارم عجب از مرد که با دانش و فرهنگ
بیگانه زید یکنفس از باده گلرنگ
روزی بشب آرد که بساغر نزند چنگ
»وین نیز عجبت تر که خورد باده بی چنگ
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » مسمطات » مسمط در نعت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها
ذاتش سبب هستی بینایی و فرهنگ
عشقش به دل سوخته چون کوه گرانسنگ
او پادشه است و دل سودازده اورنگ
آیینهٔ او سینهٔ پرداخته از زنگ