خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در تحسر و تالم از مرگ کافی افدین عمربن عثمان عموی خود گوید
راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب
کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب
از هم نفسان نیست مرا روزی ازیراک
در روزن من هم نرود صورت مهتاب
بی هم نفسی خوش نتوان زیست به گیتی
[...]

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۴
دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب
تا روز نخفتیم من و شمع جگر تاب
از دست دل سوخته و دیده خونبار
یک لحظه نبودیم جدا ز آتش و از آب
من در نظرش سوختمی ز آتش سینه
[...]

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش چهارم - قسمت دوم
ور بگفتی که سقا آورده آب
وربگفتی که برآمد آفتاب

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۳۸
جز پیکر مجروح تو ای گلبن بی آب
ازتیر جگر تاب

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۱
خون دل و جان ریختمی برخی احباب
تا آن همه خوناب

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۳۸
جز پیکر مجروح تو ای گلبن بی آب
از تیر جگر تاب

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
ای فتنه چشم سیهت راهزن خواب
وی روی تو گلزار جهان را گل شاداب
من شب همه شب از غم دیدار توبیدار
چشمان تو سرمست و تو دایم بشکر خواب
ای آنکه تو را منظر چشمم شده منزل
[...]

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۴۶
در خواب به کف داشتم این طرهٔ پرتاب
ای کاش که بیدار نمیگشتم از این خواب
آن طرّهٔ مشکین تو با سنبل عطشان
وان لعل میْآگین تو با غنچهٔ سیراب
از سنبل عطشان تو سیراب دل از خون
[...]

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶
بخرامی و شائی بخرامیدن از آداب
افکنده بر ابرو بگیسو کره و تاب
چشمی که فتد خیره بر آن نرگس پرخواب
وان عارض خوی کرده و آن خال سیهناب
تا چیست که جاریستش از هر مژه خوناب
[...]

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۳۳ - مسمط غرا در شرح حدیث کساء
پس فاطمه از بهر شکایت ببر باب
از خون جگرکرد به دامن گهر ناب
کی باب ببین حال حسین من بیتاب
این بود جزای من و حق تو ز احباب

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۱۸ - مخمس در تضمین قصیدهٔ منوچهری
طرف چمن و باغ و لب کشت و لب آب
وقت سحر و فصل بهار و شب مهتاب
با ناله مرغ سحر و زمزمه آب
«سختم عجب آید که چگونه بردش خواب

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » مدایح » شمارهٔ ۱۸ - مخمس در تضمین قصیدهٔ منوچهری
بی مشغله کودک نبرد ره بسوی خواب
بی زمزمه دانا نکند رو بمی ناب
کی مرد، قدح نوش کند بی دف و مضراب
«اسبی که صفیرش نزنی مینخورد آب

ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۹
جز روی تو کافروخته گردد ز می ناب
آتش که شنیده است که روشن شود از آب
شنگرف دو رخسار تو آمیخته با سیم
سیم تو ز دو دیدهام انگیخته سیماب
سیماب اگرم بارد به رخ عجبی نیست
[...]
