مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
یا جانم ازین قالب دلگیر برآرید
یا کامم از آن دلبر کشمیر برآرید
تا فاش شود قصه دیوانگی ما
یک روز مرا بسته به زنجیر برآرید
گر کافر مطلق نیم آدینه به بازار
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
یا ترک من بی دل غمخوار بگوئید
یا حال من دلشده با یار بگوئید
یا از من و از غصه من یاد نیارید
یا قصه در دم بر دلدار بگوئید
با تنگ دهانی که لبش داروی جانهاست
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
هر شب چو ز هجر تو دل تنگ بنالد
از سوز دلم سنگ به فرسنگ بنالد
هر صبحدم از درد فراق تو بنالم
زانگونه که در وقت سحر چنگ بنالد
از ناله من در غم تو کوه بگرید
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
خورشید رخت چون ز سر کوی برآید
فریاد زن و مرد زهر سوی برآید
مه کاسته زانروی برآید که به خوبی
هر شب نتواند که چو آن روی برآید
مرد ارشنود بوی تو از زن ببرد مهر
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
یا آن دل گم گشته به من باز رسانید
یا جان ز تن رفته به تن باز رسانید
یا جان بستانید زمن دیر مپائید
یا یار مرا زود به من باز رسانید
بی شمع رخش نور ندارد لگن دل
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
گر با تو زبانی شودم هر سر موئی
وز جور تو نالم به تو بر هر سر کوئی
از ناز و جفا هم نکنی یک سرمو کم
وز ناله من در تو نگیرد سرموئی
در حسن تمامی و دل افروز و منم نیز
[...]