گنجور

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

اینست اگر ساز بم و زیر جهان را

بی‌پرده مکن نغمه مضراب زمان را!

با خط ادب ساز تو از سرمه سیاهی

در حرف خموشی چه قلم بند میان را!

گردد خط حیرت اثر شوق فتوحت

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

تا زیر و بم نغمه مضراب تو ساز است

آهنگ نوایت همه از پرده ناز است

جز آهن غم کی بود اسباب فتوحت

در قفل حقیقت که کلیدش ز مجاز است!

دشمن بود ای دوست به هر کس نتوان گفت

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

تا زلف تو در خرمن گل غالیه‌بیز است

در دور قمر بین که قران مشتری‌ریز است

ترسم که به دل رخنه زند مردم چشمت

ورنه ز چه رو خنجر مژگان تو تیز است؟!

مقتول تو را نیست ازآن صورت مردن

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

هر لحظه به دل از مژه‌ات زخم خدنگ است

ابروی کمان تو مگر کار فرنگ است؟!

مشهور بود گل به چمن گرچه به خوبی

از خجلت رخسار تو از رنگ به رنگ است

احوال مرا دیدی و رحم تو نیامد

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

جز عشق به عالم همه اوهام خیال است

با مرغ هوس سایه عنقا پر و بال است

تعلیم جنون گیر ز استاد محبت

هر حرف که خوانی ز غمش درس کمال است

اندر پی اقبال تو ادبار مهیاست

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

ای عارض گلگون تو از باده گهرریز

شمشیر جفای تو بود بر سر من تیز

ابروی تو خم گشته است از بار تغافل

از باده ناز است قدح چشم تو لبریز

در پیش غمت توسن عمرم بود اکنون

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

با زخم تغافل ز لب یار دوا پرس

ز ابروی کجش واقعه قد دو تا پرس

افسانه زلفش که بسی دور و دراز است

کوته کنم این قصه تو از باد صبا پرس

با جوهر تیغش مزن از عرض وفا دم

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

هر کس که پر از باده عشق است ایاغش

جز بوی گل عیش نباشد به دماغش

چون سرو ز تشویش تعلق بود آزاد

آن را که ز خاکستر قمریست سراغش

چون لاله درین باغ به نیرنگ محبت

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

ای نرگس مستت چمن آرای تغافل

بازار تو گرم است ز سودای تغافل

در سرمه چو بخت سیه ما همه اکنون

خوابیده مگر فتنه و غوغای تغافل؟!

غفلت اثر شوق بود غنچه لعلت

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » مستزادها » شمارهٔ ۱

 

ای عکس رخ جان دهد آیینه دل را

چون معجز عیسی!

طوطی شده حیران سخن‌های تو جانا

با آن لب گویا!

تا با قد شمشاد گذشتی سوی گلشن

[...]

طغرل احراری
 
 
sunny dark_mode