گنجور

 
طغرل احراری

تا زلف تو در خرمن گل غالیه‌بیز است

در دور قمر بین که قران مشتری‌ریز است

ترسم که به دل رخنه زند مردم چشمت

ورنه ز چه رو خنجر مژگان تو تیز است؟!

مقتول تو را نیست ازآن صورت مردن

برق دم شمشیر تو تا آیینه ریز است

زحمتکش عشقم که چه هجران و چه وصلت

از دست جفای تو کجا جای گریز است؟!

هرجا که ز نقش کف پای تو نشانیست

چون عرصه محشر همه دلم غلغله‌خیز است

افسانه حسن تو هر آن گوش که بشنید

در دعوی زیبایی یوسف به ستیز است

هرکس که سواد خط مشکین تو را دید

در قافیه حسن بگفتا که تمیز است

فرهنگ سخن‌های دقیق من طغرل

نه طور «صراح» است نه گفتار «همیز» است