گنجور

 
طغرل احراری

هر کس که پر از باده عشق است ایاغش

جز بوی گل عیش نباشد به دماغش

چون سرو ز تشویش تعلق بود آزاد

آن را که ز خاکستر قمریست سراغش

چون لاله درین باغ به نیرنگ محبت

کردند نشان توسن عمر تو ز داغش

رفتم به تماشای بهار چمن عشق

جز سنبل آشفته دگر نیست به باغش

یک ذره گرت مهر و وفا هست توان کرد

از سایه عنقا اثر رنگ سراغش

هر کس که بود آتش سودا به سر او

روشن بود از روغن پروانه چراغش

راهیست ز تقلید که در باغ حقیقت

یاد از روش کبک دهد جلوه زاغش

سرمایه صد عیش به یک ذره نسنجد

در زاویه غم بود آن را که فراغش

ای سوخته داغ هوس بگذر ازین غم

از بس که نداری خبر لاله باغش!

طغرل به جهانی ندهم مصرع بیدل

خورشید نه جنسی است که جویی به چراغش!