گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

این نادره بین باز کز ایام بر آمد

در باغ جهان شاخ حوادث ببر آمد

وین بلعجبی ها که برین مهره خاکی است

از حقه گردون مشعبد بدر آمد

بگرفت سرا نگشت به دندان فلک، از عجز

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

بازار شکر لعل شکر بار تو بشکست

ناموس فلک غمزه خونخوار تو بشکست

بازار تو تا گرم شد از زحمت عشاق

بس شیشه خونی که به بازار تو بشکست

در راه تو خود بین نتوان بود که مه را

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

آن زلف پر از پیچ و شکن را چه توان گفت؟

وان عارض چون برگ سمن را چه توان گفت؟

رویش چمن و رنگ رخ او گل خودروست

با آن گل خودروی چمن را چه توان گفت؟

عهد دل دلسوخته بشکست و دلم بست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

جانا خبر وصل تو زی ما که رساند؟

یا قصه ما سوی تو تنها که رساند؟

توتوست چو دفتر غم ما از هوس آنک

زینجا به تو طومار غم ما که رساند؟

اینجا که منم طمع وصال تو محال است

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

تا لاله ز شوخی به جهان شور در افگند

از پرده بسی خسته دلان را بدر افگند

زلف و رخ معشوقه ما دید بعینه

هر دیده که بر لاله سحرگه نظر افگند

هر خون که جهان خورد از آزرده دلان پار

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

شاید که ز تو یک نفس آسوده نباشیم

جز زیر پی عشق تو فرسوده نباشیم

خود شرم نداری تو که در دولت حسنت

ما زان تو وانگه ز تو آسوده نباشیم

عشوه چه دهی با سری افگن سخن ما؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۱۲

 

در گلشن ایام نسیمی ز وفا نیست

در دیده افلاک نشانی ز حیا نیست

بر خوانچه این سبز فلک خود همه قرصی است

و آن هم ز پی گرسنه چشمان چو ما نیست

آسایش و سیمرغ دو نام است که معنیش

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵

 

زهی ملک بخشی که از روی قدرت

سهپر از حوادث امانت فرستد

تو سلطان نشانی و هر روز دولت

به سلطان نشانی نشانت فرستد

زحل را فلک با همه شیر طاقی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۱

 

ای صدر بکن هر چه توانی ز تغافل

تا روز خود از وعده تو می شمرم من

باشد که ادب گیرم و جایی ننشینم

چون سیلی مطل تو فراوان بخورم من

از شعر و تقاضا دل و مغزم به خلل شد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
sunny dark_mode