ای سرو سهی که بر سمندی

پیشت دو جهان بگو به چندی

بنگر که چه رستخیز برخاست

زین شور که در جهٰان فکندی

افکنده‌ای از دوال فتراک

[...]

شوری نه‌چنان گرفت ما را

کز دست توان گرفت ما را

ما هیچ گرفته‌ایم از او

او هیچ از آن گرفت ما را

هر گه بتو عرض حال کردیم

[...]

خون شد دل پاره پارهٔ ما

مردیم و نکرد چٰارهٔ ما

دادیم به کفر زلفش ایمان

شاید که شود کفارهٔ ما

بندیم ز شکوه لب و لیکن

[...]

شورت در سر خمار نگذاشت

شوقت در دل قرار نگذاشت

آسودهٔ روزگار بودیم

آن فتنهٔ روزگار نگذاشت

آرایش روزگار امروز

[...]

تا از بر چشم آن جوان رفت

بینائی چشم ما از آن رفت

رفتم که از آن کناره گیرم

هر چیز که بود از میٰان رفت

دل رفت که دوست کام گردد

[...]

بی‌پرده برون میا که بسیار

دین و دل و دست رفته از کار

در حلقه تار و مار زلفت

بس سبحه که شد بدل به زنار

در دور دو چشم شوخ و مستت

[...]

ای کاش که بود ما نبودی

یا بنمودی هر آنچه بودی

نگشود ز کعبه در کسی را

از ما در دیر را سجودی

ز افسانهٔ واعظان فسردیم

[...]

خوشتر ز بهشتی و بهٰاری

مجموعه لطف کردگاری

در بزم مدام عیش و نوشی

در رزم تمام گیر و داری

در خشم و عتاب صلح و جنگی

[...]