فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
از عمر بسی نماند ما را
در سر هوسی نماند ما را
رفتیم ز دل غبار اغیار
جز دوست کسی نماند ما را
رفتیم به آشیانهٔ خویش
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
وصف تو چه میکنم نگارا
آن وصف بود ثنا خدا را
از باده کیست نرگست مست
رویت زکه دارد این صفا را
شمشاد ترا که داد رفتار
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
یارا یارا ترا چه یارا
تا دل بربایی اذکیا را
این دلبری از تو نیست بالله
این فتنه ز دیگریست یارا
آنکسکه نگاشته است نقشت
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸
بنواز دل شکستهای را
رحمی بنمای خستهای را
میکن چو گذر کنی نگاهی
برخاک رهت نشستهای را
بیگانه مشو بخویش پیوند
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
لذات نماند و المها
شادی گذرد چو برق و غمها
غمناک مباش ازآن و زین خوش
چون هردو رود سوی عدمها
هر حادثهای که بر سر آید
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷
ای کوی تو برتر از مکانها
وی گم شده در رهت نشانها
سرگشته به برّ و بحر گردند
اندر طلب تو کاروانها
ای غرقهٔ بحر بینشانی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸
ای لال ز وصف تو زبانها
کوته ز ثنای تو بیانها
با آنکه تو در میان جانی
جویای توایم در کرانها
هر گوشه فکنده تیر فکرت
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶
هر جا معشوق تازه روئی است
از میکده خدا سبوئی است
زان چشمه جانفزا روان است
هر جا از حسن آبروئی است
زلف همه دلبران عالم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹
ما را با دوست آشنائیست
از دل روش روشنائیست
در صورت اگر چه بس حقیریم
ما را بر دو کون پادشاهیست
آنکس که ز شهر ماست داند
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰
در پردهٔ حسن دلربا کیست
این رشته بدست شاهدان نیست
من بیخبرم زخویش و او مست
هشیار میان ما و او کیست
معشوق که عشق چیست یا رب
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱
از دل مقصود عشق بازیست
تا ظن نبری که عشق بازیست
گر غرقه بخون دیده باشد
پیراهن عاشقان نمازیست
یک مصلحت از جفای خوبان
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴
در پردهٔ عاشقی نهان کیست
در جلوهٔ دلبری عیان کیست
حسن و احسان چو جمله از تست
محبوب به جز تو در جهان کیست
نگذاشت چو غیرت تو غیری
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲
یک محرم راز در جهان نیست
یک دوست بزیر آسمان نیست
غیر از غم عشق همدمی کو
کز صحبت آن دلم گران نیست
فریاد زدست این کرانان
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴
ما را که نوای بی نوائیست
مستی ز شراب کبریائیست
تا حشر بخویشتن نیائیم
هشیار و یا زحق جدائیست
ساقی قدحی بده که مستی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸
عشق آمد و اختیار نگذاشت
در کشور دل قرار نگذاشت
از جان اثری نماند در تن
وزخاک تنم غبار نگذاشت
کیفیت چشم پرخمارت
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵
دوش از من رمیده میرفت
دامان ز کفم کشیده میرفت
میرفت و مرا به حسرت از پی
دریا دریا ز دیده میرفت
میرفت به ناز و رفتهرفته
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸
آن شوخ که داد دلبری داد
در فن ستمگریست استاد
بنیاد مرا بخواهد او کند
کرده است دگر ستیزه بنیاد
از جور و جفاش کی برم جان
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰
غم کشت مرا ز دست غم داد
فریاد ز غم هزار فریاد
اجزای مرا ز هم فروریخت
غم داد مرا چو گرد بر باد
بنیاد مرا نهاد بر غم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱
داد از غم عشقت ای صنم داد
فریاد ز تو هزار فریاد
بیمارت را نمیکنی به
غمناکت را نمیکنی شاد
بر نالهٔ من نمیکنی رحم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵
تا جان نشود ز این و آن فرد
بر دل نشود غم جهان فرد
تا دل نشود بعشق او جفت
جان کی گردد در این و آن فرد
در آتش عشق تا نجوشی
[...]