گنجور

 
فیض کاشانی

ای کوی تو برتر از مکان‌ها

وی گم شده در رهت نشان‌ها

سرگشته به برّ و بحر گردند

اندر طلب تو کاروان‌ها

ای غرقهٔ بحر بی‌نشانی

وان گمره وادی نشان‌ها

هر غم‌زده‌ای‌ست از تو محزون

وز تست نشان شادمان‌ها

از تست زمین فتاده بی‌خود

وز شوق تو شور آسمان‌ها

راهی به تو نیست جز ره عشق

خاصان کردند امتحان‌ها

در عالم عشق سیر کردیم

دیدیم یکان‌یکان نشان‌ها

دل بر سر دل فتاده مدهوش

تن بر سر تن سپرده جان‌ها

نزد دلدار رفته دل‌ها

سوی جانان روان روان‌ها

جان‌ها همه پا کشیده از تن

دل‌های همه کنده دل ز جان‌ها

سر بر سر نیزه‌های حسرت

تن‌ها بر خاک جان‌فشان‌ها

هرکو از عشق گفت حرفی

افتاد چو فیض بر زبان‌ها