گنجور

 
فیض کاشانی

لذات نماند و الم‌ها

شادی گذرد چو برق و غم‌ها

غمناک مباش ازآن و زین خوش

چون هردو رود سوی عدم‌ها

هر حادثه‌ای که بر سر آید

هم سوی عدم کشد قدم‌ها

هر یسری راست عسر در پی

هر عسری را ز پی کرم‌ها

آخر همه خواب با خیالیست

الا به نوشتهٔ قلم‌ها

کز بهر جزای زشت و نیکو

ماند به صحیفه‌ها رقم‌ها

لذات نماند و بماند

از پیروی هوا ندم‌ها

هر محنت و هر بلا که بینی

کفّاره شمار بر ستم‌ها

اندوه چو ماحی گناهست

خوش‌تر که در آن کشیم دم‌ها

آن کن که به عاقبت بود خیر

فیض است و امید بر کرم‌ها