گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

ای مایه خرّمی جهان را

و ای راحت جان جهانیان را

از حسرت نوش لعلکانت

خون در جگر است لعل و کان را

گل بیند اگر خویت به عارض

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

شکر شده عالمی ز قندت

من بنده لعل نوشخندت

تنها نه دلم به زلفت آویخت،

هر جا که دلی، اسیر بندت

رخساره به آفتاب منمای

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

ای چرخ زمین آستانت

خورشید، غلام پاسبانت

سام آمده صیدی از کمندت

رستم شده زالی از کمانت

کاووس ملازم رکابت

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

ای ماه وشان همه غلامت

خورشید رخان اسیر دامت

در ناف غزال خون گره کرد

یک چین ز دو زلف مشک قامت

بی رخصت ما کشیده ای جام

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

بی زلف تو، چون قرار ما نیست،

جز شام به روزگار ما نیست

چون زلف تو، در رخت، فروغی،

با بخت سیاه، کار ما نیست

تن پروری و خودی ستودن،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

شمشیر تو چشمه حیات است

زنجیر تو حلقه نجات است

گیسوی دراز تاب دارت

سر رشته عمر ممکنات است

هر عقده از آن سیاه ساحر

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

پرورده نهان به مشک و کافور

در شهپر زاغ بیضه نور

دارد مه نو عیان به غبغب

کافور به ساتکین بلور

ماه تو که شرم روی مهر است

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

بر دوش فکند زلف را دوش

خورشید ز شام شد زره پوش

زلفش چو شبان تار عشاق

در ماتم بخت ما سیه پوش

هنگامه صبح رستخیز است

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode