مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
آن دل که جو جانش داشتم نیست
صبری که بر او گماشتم نیست
زلف تو ز درج سینه دل بربود
لابد چو نگه نداشتم نیست
باری دل تو نگاهدارم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
بر من همه خواری از دل آمد
کز وی هوس تو حاصل آمد
با بار غمت دل ضعیفم
افتاده و پای در گل آمد
وین نیست عجب که بار عشقت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
تالعل تو سنگبار باشد
بس دیده که اشکبار باشد
در بحر غم تو هر که افتد
در آرزوی کنار باشد
هرگز دل من قرار گیرد
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
بردی دل من ز چشم مخمور
ای چشم بدان ز چشم تو دور
چشمت مرساد چشم کامروز
در چشم منی چو چشمه نور
ای چشم و چراغ من نگوئی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
ای زلف تو آشیانه دل
روی تو نگارخانه دل
مرغی ست غمت که نیست قوتش
جز آب سرشک و دانه دل
تیری که زشست عشقت آید
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
نه وصل تو می دهد پناهم
نه برخیزد غمت ز راهم
هر روز تو در جفا فزائی
هر لحظه من از غمت بکاهم
گرماه بدم کنون چو مورم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
جانا به صبوح خرمی کن
با ما به نشاط همدمی کن
ایام بهار خرم آمد
ای باغ بهار خرمی کن
یک لحظه فراغت دل خویش
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
ای وصل تو اصل دلفروزی
روی تو نشان نیک روزی
وصل تو وفا نکرد لیکن
هجران تو کرد کینه توزی
دل جامه صبر می کند چاک
[...]