گنجور

 
مجد همگر

تالعل تو سنگبار باشد

بس دیده که اشکبار باشد

در بحر غم تو هر که افتد

در آرزوی کنار باشد

هرگز دل من قرار گیرد

تا عشق تو برقرار باشد

گر هجر تو اینچنین نماید

عالم ز غم تو زار باشد

ور وصل تو کار من نسازد

با زندگیم چه کار باشد

بی روی تو هر که زنده ماند

از روی تو شرمسار باشد

یاد آر از آن دلی که او را

اندوه تو یادگار باشد

بخشای بر آنکسی که امسال

در حسرت عیش پار باشد

چون غم نخورد کسی که او را

غمهای تو غمگسار باشد

بیم است که از فراق رویت

راز دلم آشکار باشد

نزدیک آمد که قصه ما

افسانه روزگار باشد

آن وعده که داده ای به وصلم

خوش باشد ار استوار باشد

باد است حدیث وعده تو

بر باد چه اعتبار باشد

امروز تو دستگیر ما باش

تا حسن تو پایدار باشد

مگذار که چشم اشکبارم

زین بیش در انتظار باشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عراقی

آن را که چو تو نگار باشد

با خویشتنش چه کار باشد؟

ناخوش نبود کسی که او را

یاری چو تو در کنار باشد

ناخوش چو منی بود که پیوست

[...]

مولانا

آن جا که چو تو نگار باشد

سالوس و حفاظ عار باشد

سالوس و حیل کنار گیرد

چون رحمت بی‌کنار باشد

بوسی به دغا ربودم از تو

[...]

امیرخسرو دهلوی

آن را غم تو یار باشد

با خوش دلیش چکار باشد؟

صوفی چو شکست توبه، ساقی

مگذار که هوشیار باشد

مستی که سبو کشد، مپندار

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
کمال خجندی

گویم به تو نام آن شکرلب

شیرین‌تر ازین چه کار باشد؟

خرما بگزین و بفکن از وی

چیزی که میان خار باشد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه