گنجور

 
مجد همگر

تالعل تو سنگبار باشد

بس دیده که اشکبار باشد

در بحر غم تو هر که افتد

در آرزوی کنار باشد

هرگز دل من قرار گیرد

تا عشق تو برقرار باشد

گر هجر تو اینچنین نماید

عالم ز غم تو زار باشد

ور وصل تو کار من نسازد

با زندگیم چه کار باشد

بی روی تو هر که زنده ماند

از روی تو شرمسار باشد

یاد آر از آن دلی که او را

اندوه تو یادگار باشد

بخشای بر آنکسی که امسال

در حسرت عیش پار باشد

چون غم نخورد کسی که او را

غمهای تو غمگسار باشد

بیم است که از فراق رویت

راز دلم آشکار باشد

نزدیک آمد که قصه ما

افسانه روزگار باشد

آن وعده که داده ای به وصلم

خوش باشد ار استوار باشد

باد است حدیث وعده تو

بر باد چه اعتبار باشد

امروز تو دستگیر ما باش

تا حسن تو پایدار باشد

مگذار که چشم اشکبارم

زین بیش در انتظار باشد