اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱
با درد عشق جانان درمان چه کار دارد
با بی سران سودا سامان چه کار دارد
گر آشنای عشقی بیگانه از خرد شو
در بزم اهل دانش نادان چه کار دارد
تا از خودی نگردی فانی خدا نه بینی
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸
شهباز روح قدسی از دام تن جدا شد
طیران به لامکان کرد باقی بی فنا شد
از مجلس طبیعت یکباره چون برون رفت
در عالم الهی مستغرق لقا شد
عارف که چشم جانش بینا بنور حق شد
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵
ای از جمال رویت کون و مکان منور
وی از نسیم زلفت جان جهان معطر
مهر رخت تجلی چون کرد بهر اظهار
مجلای حسن او شد ذرات کون یکسر
از رخ نقاب زلفت بردار تا نماند
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲
گر پرده برنداری زان رخ ز جان غمناک
آهی کشم که آتش افتد درون افلاک
در حیرتم که با ماست آن یار هرکجا هست
من گه ز وصل شادان گه از فراق غمناک
گر نیست عشق بازی از جانب توبا ما
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸
شهباز لامکانم من در مکان نگنجم
عنقای بی نشانم اندر نشان نگنجم
من بحر بیکرانم مقصود کن فکانم
من جان جان جانم اندر جهان نگنجم
من از خودی فنایم من گوهر بقایم
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۰
رویت چو آفتابی پیدا بود همیشه
جان در شعاع حسنت شیدا بود همیشه
در کفر زلف پرچین روی ترا عیان دید
آنکس که چشم جانش بینا بود همیشه
روی تو هست پیدا از روی جمله اشیا
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶
ای پرتو جمالت حسن بتان جانی
عکس رخ تو پیدا ز آئینه کیانی
استار نور رویت شد ظلمت من و ما
گر غیرتی نمائی او را ز ما رهانی
از پرده جمالت پیدا غبار اغیار
[...]