گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - در ستایش ملک ارسلان مظفر

 

چون آه عاشقان شد صبح آتش معنبر

سیماب آتشین زد در بادبان اخضر

آن خایه‌های زرین از سقف نیم خایه

سیماب شد چو برزد سیماب آتشین سر

مرغ از چه زد شناعت بر صبح راست خانه

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱ - مطلع دوم

 

در آبگون قفس بین طاووس آتشین پر

کز پر گشادن او آفاق بست زیور

نیرنگ زد زمین شبه فلک به جلوه

پرگار زد هوا را قوس قزح به شه پر

عکسی ز پای و پرش زد بر زمین ز گردون

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲ - مطلع سوم

 

ای کعبهٔ جهان گرد، وی زمزم رسن در

زرین رسن نمائی چون زمزم آیی از بر

همچون دهان زمزم دندانه باد چشمم

گر نیستی به چشمم با سنگ کعبه همبر

ای نورزای چشمه دیدی که چند دیدم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - مطلع چهارم

 

صحن ارم ندیدی در باغ شاه بنگر

حصن حرم ندیدی بر قصر شاه بگذر

پرچین باغ پروین بل پر نسر طائر

بامش فضای گردون، دیوار خط محور

کاریز برده کوثر در حوض‌های ماهی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۴ - مطلع پنجم

 

ای عندلیب جان‌ها طاووس بسته زیور

بگشای غنچهٔ لب بسرای غنهٔ تر

ای غنچهٔ دهانت از چشم سوزنی کم

سوزن شکاف غمزه‌ت سوسن نمای عبهر

ای سوخته رخ تو در زار گریه آتش

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۵ - این قصیدهٔ بر بدیهه در ساحل باکو به نزدیک آتش خودسوز در وصف شکار کردن خاقان اکبر منوچهر شروان شاه

 

در پردهٔ دل آمد دامن کشان خیالش

جان شد خیال بازی در پردهٔ وصالش

بود افتاب زردی کان روز رخ در آمد

صبح دو عید بنمود از سایهٔ هلالش

چون صبح خوش بخندید از بیست و هشت لؤلؤ

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶ - در شکایت از روزگار و دوستان و ستایش تهمتن پهلوان

 

روزم فرو شد از غم، هم غم‌خوری ندارم

رازم برآمداز دل، هم دلبری ندارم

هر مجلسی و شمعی من تابشی نبینم

هر منزلی و ماهی من اختری ندارم

غواص بحر عشقم، بر ساحل تمنی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۷ - مطلع دوم

 

ای باغ جان که به ز لبت نوبری ندارم

یاد لبت خورم می سر دیگری ندارم

طوق غم تو دارم بر طاق از آن نهم دل

کز طوق تو برون سر در چنبری ندارم

عید منی و شادی می‌بینم از هلالت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۲ - در مدح ابوالمظفر جلال الدین شروان شاه اخستان

 

بردار زلفش از رخ تا جان تازه بینی

وز نیم کشت غمزه‌اش قربان تازه بینی

یک سو فکن دو زلفش و ایمانت تازه گردان

کاندر حجاب کفرش ایمان تازه بینی

پروانهٔ غمش را هر دم به خون خلقی

[...]

خاقانی
 
 
sunny dark_mode