مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
گر یاد رنگ رویت در بوستان برآید
بس نعره های بلبل کز گلستان برآید
تا جلوه تو بیند طاووس وار هر صبح
باز سپید مشرق از آشیان برآید
رویت به طنز هر شب چون بر قمر بخندد
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
عید آمد ای نگارین بردار جام باده
وز بند غم برون شو تا دل شود گشاده
عهد صبوح نو کن جام می کهن ده
کم کن به عیش شیرین، تلخی جام باده
گوئی شبی ببینم من شادمان نشسته
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
ای دل چه اوفتادت کزما جدا فتادی
چونی چه پیشت آمد آخر کجا فتادی
گفتی صبور باشم امروز در جدائی
از جاده صبوری حالی جدا فتادی
از مدت فراقش یک هفته بیش نگذشت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
باز این چه شور و فتنه ست کاندر جهان فکندی
کز دست غم ز دلها بیخ طرب بکندی
از چشم شوخ و ابرو جادوی با کمانی
وز زلف دزد هندو دلبند با کمندی
تا کی به دست دستان دست زمانه پیچی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
آن روی چون بهارت رشک نگار چینی
جانم ز مهر رویت شد لحظه درد چینی
رضوان گرت ببیند آراسته بدینسان
در تو به تهمت افتد گوید که حور عینی
در باغ دلنوازی شمشاد تازه روئی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
ای چون حیات شیرین وی چون روان گرامی
جانی و دیده یا دل زینها همه کدامی
هربام چون خرامی سرو روان باعی
هر شام چون برآئی مهتاب طرف بامی
نوشی و خوشگواری نیشی و جانشکاری
[...]