گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

سودم به خاک پایش روی نیاز خود را

فارغ شدم ز دنیا کردم نماز خود را

هرگز نمی کند شمع دیگر چراغ روشن

پروانه گر نماید سوز و گداز خود را

سرچشمهٔ بقا را با زلف او چه نسبت

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

حکم سخن ندادم هر دم زبان خود را

بیهوده وانکردم قفل دهان خود را

در این چمن چو بلبل صد نیش خار خوردم

چون غنچه وانکردم راز نهان خود را

هر کس قدم بیارد این خانه خانهٔ اوست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

گل مست و بلبلان شاد امروز روز خوبی است

ساقی بشارتت باد امروز روز خوبی است

زنجیرهای فولاد گشت آب از دم گل

سرو سهی شد آزاد امروز روز خوبی است

خوبان به جان عشاق کردند داد و بیداد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

طفل است یار و چشمش با ما نظر ندارد

تا باده خام باشد با کس اثر ندارد

عمری است درد عشقش بیگانه گشته از ما

آن آشنای دیرین از ما خبر ندارد

تلخ است صبر لیکن نفعش به از زیان است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

همت چو دست گیرد رطل گران توان زد

دامن کشان ز عالم سر در جهان توان زد

گر شحنه آشکارا منع مدام کرده

با یار خوش عیاری می را نهان توان زد

بردار دست همت پا بر طلسم خود نه

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

مانند کوی جانان کوی دگر نباشد

جنت اگر چه خوب است ز این خوبتر نباشد

دیدم به چشم حیرت در چشمهٔ تحیر

آن گوهری که مثلش در بحر و بر نباشد

اشعار خواجهٔ ما یکدست می نماید

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

گر مطلب تو جنگ است صلح و صفا چه باشد

ور آشتی است در دل جور و جفا چه باشد

پست و بلند دوران در چشم ناقصان است

در عالمی که ماییم ارض و سما چه باشد

هر دلبری به نوعی دل می رباید از ما

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

خوابیده مست و بیخود امروز در بر ناز

صد منت عظیم است امروز بر سر ناز

از مهر، نازبالش در زیر سر نهاده

چون گل به زیر پهلو افکنده [بستر] ناز

جسم تو از لطافت با ناز ناز می کرد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

[دیدم تو را و رفتم] یک باره از بر خویش

در انتظار خویشم عمری است بر در خویش

گاهی به هم برآییم از مسجد و خرابات

ما و شراب و زاهد تسبیح و دفتر خویش

ناخورده باده مست است نادیده بت پرست است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۳

 

دل برده است چشم قتال جنگجویی

خورشیدوضع و مهرو چون باده تندخویی

منع مدام زاهد دارد دوام تلخی

یا حرف تلخ بهتر یا می در این چه گویی؟

رمزی است نشئهٔ می، پندم به گوش خود گیر

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode