گنجور

 
سعیدا

[دیدم تو را و رفتم] یک باره از بر خویش

در انتظار خویشم عمری است بر در خویش

گاهی به هم برآییم از مسجد و خرابات

ما و شراب و زاهد تسبیح و دفتر خویش

ناخورده باده مست است نادیده بت پرست است

یارب چه چاره سازم با نفس کافر خویش

سلطان و سیر گلشن با ساغر شرابش

ماییم کنج گلخن با دود و اخگر خویش

بگشای چشم و بنگر ای شیخ شهر تا کی

این زهد خشک پیچی در دامن تر خویش؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode