گنجور

وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - نیز در مدح ملک اتسز گوید

 

پیرایهٔ لباس معانی بیان اوست

سرمایهٔ اساس ایادی بنان اوست

ملت سپهر و طلعت او آفتاب اوست

دولت جهان و همت او آسمان اوست

چرخ ، ارچه گردنست ، مطیع زمام اوست

[...]

وطواط
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰

 

آن نازنین که عیسی دلها زبان اوست

عود الصلب من خط زنار سان اوست

بس عقل عیسوی که ز مشکین صلیب او

زنار بندد ارچه فلک طیلسان اوست

هر دم لبش به خنده برآید مسیح نو

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در مدح صفوة الدین بانوی شروان شاه

 

این پرده کاسمان جلال آستان اوست

ابری است کافتاب شرف در عنان اوست

این ابر بین که معتکف اوست آفتاب

وین آفتاب کابر کرم سایبان اوست

این پرده گرنه صحن بهشت است پس چرا

[...]

خاقانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - در مدح دلشاد خاتون

 

دلشاد باد، آنکه جهان در امان اوست

گردون پیر، بنده بخت جوان اوست

خورشید هست فلکه زرین خیمه‌اش

جرم هلال، ماهچه سایبان اوست

دولت کنیزکی است ز ایوان حضرتش

[...]

سلمان ساوجی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

آن عاشقی که طعمه عشق تو جان اوست

از بهره خوردن غم تو دل دهان اوست

همچون رهست پی سپر کاروان درد

از قالب آن پلی که بر آب روان اوست

آن کو بجست و جوی تو پا در رکاب کرد

[...]

سیف فرغانی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

آن ترکمان پسر که دل ما نشان اوست

زابرو و غمزه تیر بلا بر کمان اوست

صاحبدلان به راه وفا خاک گشته اند

گو خوش بران که رخش جفا زیر ران اوست

ما در میان غصه چو موییم ازان کمر

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در مدح شاه اسماعیل و کمان او گوید

 

شاهی که چرخ حلقه بگوش از کمان اوست

روی زمین به پشت کمان از امان اوست

سهم السعادتی که قرین ظفر بود

در قبضه کمان سعادت قران اوست

زاغ کمان اوست همایی که از شرف

[...]

اهلی شیرازی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۸

 

سرچشمه حیات لب می چکان اوست

عمر دوباره سایه سرو روان اوست

خورشید اگر چه تاج سر آفرینش است

گلمیخ آستان ثریا مکان اوست

ماهی که روشن است شبستان خاک ازو

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode