گنجور

 
۱
۵
۶
۷
۸
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۸

 

شخصم به چشمِ عالمیان خوب‌منظر است

وز خُبْثِ باطنم سرِ خجلت فتاده پیش

طاووس را به نقش و نگاری که هست، خلق

تحسین کنند و او خجل از پای زشتِ خویش

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۹

 

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی

بازارِ خویش و آتشِ ما تیز می‌کنی

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۲

 

خوش است زیرِ مُغیلان به راه بادیه خُفت

شبِ رَحیل ولی ترکِ جان بباید گفت

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳

 

خاتونِ خوب‌صورتِ پاکیزه‌روی را

نقش و نگار و خاتمِ پیروزه گو مباش

درویشِ نیک‌سیرتِ پاکیزه‌خوی را

نانِ رِباط و لقمهٔ دریوزه، گو مباش

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۵

 

نان از برایِ کنجِ عبادت گرفته‌اند

صاحبدلان، نه کنجِ عبادت برای نان

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸

 

عالِم که کامرانی و تن‌پروری کند

او خویشتن گم است، که را رهبری کند؟

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸

 

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه

بشکست عهدِ صحبتِ اهلِ طریق را

گفتم میانِ عالم و عابد چه فرق بود

تا اختیار کردی از آن این فریق را؟

گفت: آن گلیمِ خویش به در می‌برد ز موج

[...]

۳ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۳

 

همراه اگر شتاب کند همره تو نیست

دل در کسی مبند که دل بسته تو نیست

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۳

 

هم رُقعه دوختن بِهْ و الزامِ کنجِ صبر

کز بهرِ جامه، رُقعه بَرِ خواجگان نبشت

حقّا که با عقوبتِ دوزخ برابر است

رفتن به پایمردیِ همسایه در بهشت

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۵

 

خوردن برایِ زیستن و ذکر کردن است

تو معتقد که زیستن از بهرِ خوردن است

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۷

 

با‌آن‌که در وجودِ طعام است عیشِ نفس

رنج آوَرَد طعام که بیش از قَدَر بوَد

گر گُل‌شِکَر خوری به تکلّف، زیان کند

ور نانِ خشک دیر خوری، گل‌شکر بوَد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

چون در پسر مُوافِقی و دلبری بوَد

اندیشه نیست، گر پدر از وی بَری بوَد

او گوهر است‌، گو صدفش در جهان مباش

دُرِّ یتیم را همه‌کس مشتری بوَد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

مُنْعِم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست

هر جا که رفت خیمه زد و خوابگاه ساخت

و‌آن را که بر مرادِ جهان نیست دسترس

در زاد‌و‌بومِ خویش غریب است و ناشناخت

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷

 

چون مرد درفتاد ز جای و مقامِ خویش

دیگر چه غم خورَد؟ همه آفاق جایِ اوست

شب هر توانگری به سرایی همی‌روند

درویش هرکجا که شب آمد، سرایِ اوست

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۲۰

 

امشب مگر به وقت نمی خواند این خروس

عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس

یک دم که دوست فتنه خفته است زینهار

بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس

تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح

[...]

۴ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۲

 

از من بگوی حاجی مردم گزای را

کاو پوستین خلق به آزار می‌درد

حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک

بیچاره خار می‌خورد و بار می‌برد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲

 

شکر خدای کن که موفق شدی به خیر

ز انعام و فضل او، نه معطّل گذاشتت

منّت منه که خدمت سلطان کنی همی

منّت شناس از او که به خدمت بداشتت

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۰

 

در خاک بیلقان برسیدم به عابدی

گفتم: مرا به تربیت از جهل پاک کن

گفتا: برو چو خاک تحمل کن ای فقیه

یا هر چه خوانده‌ای همه در زیر خاک کن

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۵

 

سنگی به چند سال شود لعل پاره‌ای

زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ

۱ بیت
سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۸

 

مسکین حریص در همه عالم همی‌رود

او در قفای رزق و اجل در قفای او

۱ بیت
سعدی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
 
تعداد کل نتایج: ۱۵۴