گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۲

 

ای شبنم وجود مرا آفتاب گرم

چشمت گرسنه است و دل من کباب گرم

هرچه زیان ماست، به ما سود می دهد

آتش برای داغ دل ماست آب گرم

در گلشن همیشه بهار ملایمت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۷

 

از کوی عشقت ای بت دلجوی دیگران

رفتم که جا کنم به سر کوی دیگران

چون بینمت به غیر، که دیدن نمی توان

تیر ترا نشسته به پهلوی دیگران

در مذهب دلم که سجود تو می کند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۶

 

ساقی ز کار من گره توبه باز کن

دست مرا به گردن مینا دراز کن

صوفی ترا چه کار به جام شراب ناب

کاری که کرده ای همه ی عمر، باز کن

شد صرف باده سیم و زر ما همه بیا

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۸

 

بگذر ز عقل و فیض محبت نگاه کن

بردار شمع را و تماشای ماه کن

نزدیک این خرابه شدن از برای چیست

از دور چون ستاره به دنیا نگاه کن

در آسیا لذیذ بود نان آسیا

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۱

 

ای سرو همچو سایه دوان در قفای تو

حسرت بهار را به خزان حنای تو

خوبان به دیده بستر راحت فکنده اند

از مخمل دوخوابه ی مژگان برای تو!

ماند به سبحه، بس که پی وعده ی وصال

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۶

 

روز و شبم اگر به حضوری چه فایده

نامهربان و طفل [و] غیوری چه فایده

همچون زلال بادیه از تشنگی مرا

شیرین به چشم آیی و شوری چه فایده

در چشم من چو آتش وادی شب وصال

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۱

 

ای بت، متاع اهل ریا را چه می کنی

آیینه هست، قبله نما را چه می کنی

ساقی، سپاه زهد و ورع را چو بشکنی

اول بگو که توبه ی ما را چه می کنی

دست ستاره از مدد رزق کوته است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۴

 

ای کاش زخم سینه ی ما واکند کسی

شاید ترحمی به دل ما کند کسی

از ما چو برق می گذرد آفتاب ما

کو فرصتی که عرض تمنا کند کسی

تکلیف جلوه قامت او را ز عقل نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۹

 

در کوی عشق نیست ز اهل وفا کسی

هرگز نمی شود به کسی آشنا کسی

دنبال آن که دست به وصلش نمی رسد

تا کی رود چو سایه ی مرغ هوا کسی

ما را چه چاره غیر مدارا به روزگار

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۲

 

صورت پذیر نیست ز ما کار زندگی

باشیم چند صورت دیوار زندگی؟

آب آرمیده می رود، اما به رفتن است

غافل مشو ز جلوه ی هموار زندگی

بی یاد مرگ، قطره ی آبی نمی خورد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷ - در مدح

 

ای آفتاب مشرق دین کز فروغ صدق

روی تو همچو صبح، دم از نور می‌زند

نازم به همت تو که در خرقهٔ نمد

ساغر ز کاسهٔ سر فغفور می‌زند

جام تو از شراب تجلی لبالب است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹ - اظهار افلاس خود و طلب تدارک

 

ای سروری که بر در دولتسرای تو

هرکس که رو نهاد به دلخواه می رود

خورشید با وجود جناب بلند تو

بر آسمان ز همت کوتاه می رود

از خرمنی که خصم تو دارد، به سوی برق

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸ - در هجو

 

ای آن که عیب‌جویی من پیشه کرده‌ای

من خود حکایت از چه و چونت نمی‌کنم

بر تیغ پاکدامن خویشم چو آفتاب

حیف است، ورنه رحم به خونت نمی‌کنم

چون شعله، قوت روح ز اسفل رسد ترا

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode