گنجور

 
سلیم تهرانی

صورت پذیر نیست ز ما کار زندگی

باشیم چند صورت دیوار زندگی؟

آب آرمیده می رود، اما به رفتن است

غافل مشو ز جلوه ی هموار زندگی

بی یاد مرگ، قطره ی آبی نمی خورد

هرکس بود چو خضر، گرفتار زندگی

در مرگ، بیم تفرقه ی روزگار نیست

کوتاه دیده حادثه دیوار زندگی

منصور بعد مرگ به بانگ بلند گفت

کاین دار نیست سخت تر از دار زندگی

آزرده ای ز گردش ایام، می بنوش

باشد شراب، شربت بیمار زندگی

خوش دام خنده ای ست برای مجردان

کوتاه کن علاقه ی دستار زندگی

ما را به وصل دوست رسانند عاقبت

از ما هزار عشق به دیدار زندگی

بگذشت روزگار جوانی، هزار حیف

کز دست رفت مایه ی بازار زندگی

تا چند نامه سوی وطن می توان نوشت

آخر بس است این همه اظهار زندگی

پیر خرد مرا به خموشی اشاره کرد

یعنی ببند رخنه ی دیوار زندگی

دیوانگی ست زینت اوقات ما سلیم

داغ جنون بود گل دستار زندگی