گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹

 

گلچین عشق شو به خرد واگذار بحث

تا باغ ذوق را نکند خار زار بحث

انصاف ذوق را طرف بحث خویش دار

از خلوت ضمیر به مجلس میار بحث

زان قال را ز انجمن حال رانده اند

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱

 

نزدیک لب رسانده شکستیم جام صلح

دشمن غیور بود نبردیم نام صلح

ناکرده صلح چشم نمودی و این سزاست

آن را که اعتماد کند بر دوام صلح

دیری است که از زیارت ما بهره مند نیست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰

 

چون عشق بت ز کعبه به دیرم حواله کرد

تسبیح شکر گو شد و ناقوس ناله کرد

بر آستان دیر نهادیم روی گرم

هر ذره صد معامله با روی لاله کرد

آب حیات چون طلبد کس، که بخت ما

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱

 

آن مست ناز کز نگهش می فرو چکد

خون ترحم از دم شمشیر او چکد

دارم گمان که نامهٔ عصیان شود سفید

ده قطره اشک از پی شست و شو چکد

احباب گلفشان به لب جویبار و من

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲

 

دل خستگان که بستهٔ تدبیر می شوند

وارسته از کمند به زنجیر می شوند

برگی ز بوستان خرابی نچیده اند

جمعی که سایه گستر و تعمیر می شوند

این ناوک از کمان که آید که هر طرف

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲

 

مستان عشق خانه در آتش گرفته اند

دائم قدح ز خوی تو آتش گرفته اند

این هم عنایتی است که غم های روزگار

دنبال بی کسان مشوش گرفته اند

چون خم به ته، ز چاه بلا، دُرد سرکشند

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸

 

هر چند دست و پا زدم آشفته تر شدم

ساگن شدم ، میانهٔ دریا کنار شد

جز با گریستن مژهٔ در جهان نبود

آن همه ز حرص دیدهٔ من ناگوار شد

عرفی بسی ملاف که بر چرخ تاختم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸

 

اهل وفا که آتش ما تیز می کنند

چون شعله سر کشد همه پرهیز می کنند

ای بی غمان حذر که غزالان مست یار

فتراک عمر عافیت آویز می کنند

شمشیر غمزه-کند شد آهنگ قتل من

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵

 

دارم ز زخم غمزهٔ او لذتی که بود

اما نماند جان مرا طاقتی که بود

اکنون نمی توان طلب نیم عشوه کرد

دردم ببین که نیست مرا جراتی که بود

حرمان ز حد گذشت ولی چهرهٔ نیاز

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰

 

آنم که تلخی ام ز غم افزون نوشته اند

راز دلم به سینهٔ مجنون نوشته اند

چون گم شود جنون، که مسیحا دمان حسن

حرز کرشمه بر لب افسون نوشته اند

نرخ خرابی دو جهان می کند از آن

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴

 

از دیده ام کدام نفس خون نمی رود

سیل هزار زهر به جیحون نمی رود

غیرت برم به شادی عالم که هییچ گاه

از خلوت وصال تو بیرون نمی رود

تمکین عشق بین که به این جذبهٔ طلب

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸

 

کو شورشی که صحبت شادی به هم خورد

غم خون دل بریزد و دل خون غم خورد

زهر غم تو گر بچکانم به کام خضر

آب حیات ریزد و خون عدم خورد

نازم به آن کرشمه که جای کباب و می

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰

 

کاش آن کسان که منعم از آن تند خو کنند

صد دل نموده وام و نیم نگاهی به او کنند

این تشنگی به جام و قدح کم نمی شود

با ساقیان بگو که فکر سبو کنند

این است التماس که ما را پس از وفات

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲

 

هر کس که در بهار به صحرا برون رود

عیش آن گهی کند که به ذوق جنون رود

عارف به خار و گل چو ببیند به روی دوست

روزی دری گشاید و بیخود درون رود

حربا مجوی، بر اثر عشق رو، که گل

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳

 

خوبان شهر بین که در این مسکن من اند

گه شمع بزم و گاه گل دامن من اند

آن ها که آهوان حرم را کنند صید

در آرزوی ناوک صید افکن من اند

منمای زاهدا در اهل ندامتم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸

 

ای گریه ریزشی، که بلا کم نمی شود

سیلی که کرد جور و جفا، کم نمی شود

صحت در آرزوی دلم ماند و همچنان

از لطف او امید دوا کم نمی شود

نازم به حسن و عشق که از جام اتحاد

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰

 

دودی ز دل برآمد و خون جوش می زند

خون می چکد ز عقل و جنون جوش می زند

ای سامری زیاده کن افسون و دم که باز

دردم به رغم سحر و فسون جوش می زند

پژمرده گشته بود کهن داغ های دل

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

آنجا که بخت بد به تقاضا غلو کند

کاری که یأس هم نکند، آرزو کند

بسا دانه های مهر فشاندیم و خاک شد

تا ریشه در زمین که فرو کند

طالب به کام می رسد ار سعی کامل است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲

 

آن طره چون علم به سر دوش می زند

نازک سبک عنان به کف هوش می زند

زنهار به هوش باش در این بزم آتشین

تا نغمه حلقه ای به در گوش می زند

من در نفس گدازی و این عشق بدگمان

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰

 

یاران به روز حادثه برق جهان شوند

چون یار شد جهان، همگی مهربان شوند

لنگان روند در قدمم، چون سبک روم

چون پا به سنگ برزنم، آتش عنان شوند

جوشند چون مگس به لبم گاه نوشخند

[...]

عرفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode