گنجور

 
عرفی

یاران به روز حادثه برق جهان شوند

چون یار شد جهان، همگی مهربان شوند

لنگان روند در قدمم، چون سبک روم

چون پا به سنگ برزنم، آتش عنان شوند

جوشند چون مگس به لبم گاه نوشخند

چون تلخی ای رسد، عنقا نشان شوند

در بند چَه گذاشته، یوسف کنند به خواب

چون شد خلاص، بر اثر کاروان شوند

ای آسمان به تازه برانگیز فتنه ای

تا دوستان به تهنیت دشمنان شوند

تابوتم ای جنازه کشان دیرتر برید

تا دشمنان ز همرهی اش کامران شوند

نونو لباس کعبه به دوشم ده ای فلک

تا زائران بتکده لبیک خوان شوند

اینک رسید نعمت الوان ز خوان هند

تا معده ها در آن همگی میهمان شوند

ای خدمتی مجال عبور مگس مده

تا آش مطلبان ز نعم کامران شوند

اینک رسید مسند جاهی که خاکیان

در سایهٔ دعا به در آسمان شوند

مردم کلیم صورت و فرعون سیرتند

عرفی تو گرگ شو، اگر ایشان شبان شوند