گنجور

 
عرفی

خوبان شهر بین که در این مسکن من اند

گه شمع بزم و گاه گل دامن من اند

آن ها که آهوان حرم را کنند صید

در آرزوی ناوک صید افکن من اند

منمای زاهدا در اهل ندامتم

آنان که رهبرند تو را ، رهزن من اند

امشب که روی خلوتم از شمع روی تست

خورشید و مه وظیفه خور روزن من اند

تا دارم از جمال تو گلشن فروز عشق

طوبی و سدره خار و خس گلخن من اند

عرفی نوای نوحه برآرم ، که اهل درد

لب ها گشاده منتظر شیون من اند