گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - وله طاب‌الله ثراه

 

مردم نشسته فارغ و من در بلای دل

دل دردمند شد، ز که جویم دوای دل؟

از من نشان دل طلبیدند بیدلان

من نیز بیدلم، چه نوازم نوای دل؟

رمزی بگویمت ز دل، ار بشنوی به جان

[...]

اوحدی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۹

 

دردم ز حد گذشت و ندارم دوای دل

از وصل ساز چاره دوایی برای دل

شد خان و مان این دل بیچاره ام سیاه

تا گشت شست زلف تو جانا سرای دل

آنچه من از برای دل خسته می کشم

[...]

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۰

 

جان کیست بندهٔ حرم کبریای دل

یا روح چیست خادم خلوتسرای دل

در چارسوی عشق که بیرون دو سراست

صد جان روان دهند به یکدم بهای دل

از جان به سوز سینه که یابی وصال جان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹

 

ای قامت بلند تو ما را بلای دل

چون من که دیده ای که بود مبتلای دل

از دست دیده کار دل من به جان رسید

ای دیده ای که چه کردی به جای دل

خون دلم بریخت خیال لب تو دوش

[...]

ابن حسام خوسفی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱۷

 

هر جا ظهور یافت کمال و صفای دل

عالم نبود ذره اندر فضای دل

آن مظهری که سر عیان زو عیان نمود

جستم بهر دو کون و ندیدم ورای دل

آئینه کمال حقیقت دلست و بس

[...]

اسیری لاهیجی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶

 

گر پا نهی ز لطف به مهمانسرای دل

پیش تو جان به پیشکش آرم چه جای دل

بهر گذار کردنت از غرفه‌های چشم

درها گشاده بر حرم کبریای دل

بنای صنع بهر تو نامهربان نهاد

[...]

محتشم کاشانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶۲

 

چرخ است حلقه در دولتسرای دل

عرش است پرده حرم کبریای دل

باآن که پای بر سر گردون نهاده است

برخاک می کشد ز درازی قبای دل

دل رابه خسروان مجازی چه نسبت است

[...]

صائب تبریزی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۶ - اوحدی مراغه ای

 

از من نشان دل طلبیدند بیدلان

من نیز بیدلم چه نوازم نوای دل

رمزی بگویمت ز دل ار بشنوی به جان

بگذر ز جان که زود ببینی لقای دل

دل عرش مطلق است و برو استوای حق

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

دوشم سروش زد در دولتسرای دل

گفتند کیست گفت سروشم گدای دل

آمدنداکه گاه تمنای غیر نیست

بیگاه در مزن که نئی آشنای دل

تا سد ره منتهای مقام تو است و بس

[...]

صفای اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

گم گردد آسمان و زمین در فضای دل

مرغی است جبرئیل‌ امین در هوای دل

از دل متاب رخ که توانی جمال حق

بینی عیان در آینهٔ حق نمای دل

خلد برین که آن همه وصفش شنیدهٔی

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode