گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۹

 

کسی کز کار قلاشی برو بعضی عیان گردد

گمان او یقین گردد یقین او گمان گردد

نشانی باشد آنکس را در آن دیده که هر ساعت

نشان بی‌نشانی را نشان او نشان گردد

به گاه دیدن از دیدن به گاه گفتن از گفتن

[...]

سنایی
 

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸ - بلای ناگهان

 

دل ناشاد من شاید که روزی شادمان گردد

ولی مشکل که آن نامهر هرگز مهربان گردد

مرا گر شادی ای در دل رسد ناگه بدان ماند

که درشهری غریبی آیدوبی خانمان گردد

چنین که امروز زان بدخو بلا انگیز میبینم

[...]

عبدالقادر گیلانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - ایضاً له یمدح الملک العادل اصفهبد المازندران

 

سپاهان رابهریک چنددولتها جوان گردد

هوایش عنبر افشاند،زمینش گلستان گردد

زخارستان اندوهش گل عشرت ببار آید

درودیوارش از شادی بهشت جاودان گردد

هواهایی ز دلگیری چورای دشمنان تیره

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴

 

سپهر هفتمین کانجا بسی برج روان گردد

به هر برجی خیالی ده که خورشید روان گردد

چه شکل است آن ز بهر کشتن خلقی بنامیزد

گه از دزدیده بنماید گه از شوخی نهان گردد

ز حسن خود چه در سر می کنی باد، ای درخت گل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۴

 

زفیض عشق دلهای مخالف مهربان گردد

زآتش رشته های شمع با هم یکزبان گردد

زکوه غم مترسان سینه دریادل ما را

که این بار گران برکشتی ما بادبان گردد

تماشای رخش بی پرده از چشم که می آید؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۵

 

اگر از پرده زلف سیه رویش عیان گردد

جهان از خنده برق تجلی گلستان گردد

نگه دارد خدا از چشم بد، حیرانیی دارم

که اشک گرمرو در چشم من خواب گران گردد

چه خواهد بود حال کشتی بی ناخدای ما

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

ز پرگویی زبان کس را وبال دین و جان گردد

سخن گر بر زبان یک نقطه افزاید زیان گردد

امانت دار حرف خود، مگردان ساده لوحان را

نفس در خانه آیینه، نتواند نهان گردد

چنان جمعیت خاطر بود در عالم وحدت

[...]

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵

 

همای گرد مجنون تو پرواز آشیان گردد

مبادا صید دام موجه ریگ روان گردد

خیال نقش پایت دام هوش گلستان گردد

هوای جلوه گاهت قبله سرو روان گردد

نسیمی می وزد بر کشته شوق از مغیلانی

[...]

اسیر شهرستانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۵

 

ز خود رازی که پنهان داشتم عمری چه دانستم

که در بزم از نگاهی ناگهان گردد عیان امشب

نشاط اصفهانی
 
 
sunny dark_mode