بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۱
به امید فنا تاب وتب هستیگوارا شد
هوای سوختن بال و پر پروانهٔ ما شد
فکندیم از تمیز آخر خلل درکار یکتایی
بدل شد شخص با تمثال تا آیینه ییدا شد
زبان حال دارد سرمهٔ لافکمال اینجا
نفس دزدید جوهر هر قدر آیینهگویا شد
ز عرض جوهر معنی به وجدان صلح کن ورنه
سخن رنگ لطافت باخت گر تقریر فرسا شد
حذر کن […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۲
ز تنگی منفعلگردید دل آفاق پیدا شد
گهر از شرم کمظرفی عرقها کرد دریا شد
ز خود غافلگذشتی فال استقبال زد حالت
نگاه از جلوه پیش افتاد امروز تو فردا شد
تماشای غریبی داشت بزم بیتماشایی
فسونهای تجلی آفت نظاره ما شد
به وهم هوش تاکی زحمت این تنگنا بردن
خوشا دیوانهای کز خویش بیرون رفت و صحرا شد
نفهمیدند این غفلت سوادان […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷۳
صفا داغ کدورت گشت سامان من و ما شد
به سر خاکی فشاند آیینه کاین تمثال پیدا شد
زیارتگاه حسنم کرد فیض محوگردیدن
ز قید نقش رستم خانهٔ آیینه پیدا شد
ز فکر خود گذشتم مشرب ایجاد جنون گشتم
گریبان تأمل صرف دامنگشت صحرا شد
چراغ برق تحقیقی نمیباشد درین وادی
سیاهیکرد اینجا گر همه خورشید پیدا شد
ز تمثال فنا تصویر صبح […]
