گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹ - خواستن موبد شهرو را و عهد بستن شهرو با موبد

 

کُنون، گر تو نباشی جفت و یارم،

نیارایی به شادی روزگارم.

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹ - خواستن موبد شهرو را و عهد بستن شهرو با موبد

 

به جان تو که من دختر ندارم؛

و گر دارم، چگونه پیش نارم؟

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۲ - دادن شهرو ویس را به ویرو و مراد نیافتن هر دو

 

ازآن خوشتر نباشد روزگارم،

که ارزانی به ارزانی سپارم.»

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى

 

ز عشقت من نژند و بی قرارم

ز درد و زاری تو جان سپارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى

 

من او را روز و شب در ناز دارم

کلید گنجها او را سپارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

رخ رنگینت باشد نوبهارم

لب نوشینت باشد غمگسارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

اگر من زهرهٔ صد شیر دارم

پیامت پیش او گفتن نیارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

همی بینی که پیچان همچو مارم

چگونه صعب و آشفته‌ست کارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

کجا من روز و ساعت می‌شمارم

همیشه دیدنت را چشم دارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

تو خود بینی که کامت چون برآرم

به نیکی روی کارت چون نگارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ

 

بدان مسکین چنان بخشایش آرم

که با زاریش جان را خوار دارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۸ - دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او

 

سر از فرمان تو بیرون نیارم

تن و جان را دریغ از تو ندارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۹ - رفتن دایه بار دیگر به پیش ویس و حال گفتن

 

چه آشفته‌ست بخت و روزگارم

چه بد فرجام و دشوارست کارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین

 

چه باشد گر به مهرش جان سپارم

که من خود جان برای مهر دارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۳ - رفتن ویس از مرو شاهجان به کوهستان

 

دو چشم خویش را از بن برآرم

که با هجرانش کوری دوست دارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۸ - گردیدن شاه موبد به گیتى در طلب ویس

 

همی گفتی دریغا روزگارم

سپاه و گنج و رخت بی شمارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۸ - گردیدن شاه موبد به گیتى در طلب ویس

 

بتر گردم چو عیبش برشمارم

تو گویی عیب او را دوست دارم

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۲
۳
۱۸
sunny dark_mode