گنجور

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - در مدح امیر ابویعقوب یوسف بن ناصرالدین

 

امیرا ! گرجوانمردی به کار آید، جوانمردی

وگر مردی همی باید، به مردی در جهان فردی

همی پاید ز تو رادی همی پوید ز تو مردی

خزانه درخروش آمد چو آگه شد که می خوردی

ز غم بفزاید اندر گونه دینارها زردی

[...]

فرخی سیستانی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۲

 

دل پردرد من امشب بنوشیده‌ست یک دردی

از آنچ زهره ساقی بیاوردش ره آوردی

چه زهره دارد و یارا که خواب آرد حشر ما را

که امشب می‌نماید عشق بر عشاق پامردی

زنان در تعزیت شب‌ها نمی‌خسبند از نوحه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۳

 

دل آتش پرست من که در آتش چو گوگردی

به ساقی گو که زود آخر هم از اول قدح دردی

بیا ای ساقی لب گز تو خامان را بدان می‌پز

زهی بستان و باغ و رز کز آن انگور افشردی

نشان بدهم که کس ندهد نشان این است ای خوش قد

[...]

مولانا
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳

 

دلا راه هوا خالی نخواهد بودن از گردی

قدم مردانه نه کانجا به گردی می‌رود مردی

خبر داری که درد او برآوردست گرد از من

نماندست از من خاکی به غیر از درد او گردی

چو گردم در هوا گردان ولیکن بر دلش هرگز

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۷

 

طبیب عاشقان آمد بیا بگذار بیدردی

چه میخواهی ازین رحمت دوائی جو که به گردی

طریق عاشقی بر گیر و سروی دردمندان شو

که بیعشقی و بیدردی نباشد شیوه مردی

رخت گر زردشد زین درد کار خویش چون زر دان

[...]

کمال خجندی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۷

 

به هوش از بزرگان افزون تری در سال اگر خوردی

به صورت بیژنی با زور بازو رستم گردی

به اوج آستانت چون هلالم رخت گستردی

مرا اول به معراج قبول بندگی بردی

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۳

 

دلا در عشق خود را با غم و اندوه پروردی

سر پر درد خود را در چمن بیهوده آوردی

عبث بر گرد شمع خویش ای پروانه می گردی

به عاشق می دهی تعلیم جان دادن چه بی دردی

سیدای نسفی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۲

 

خوش آن ساعت‌ که چون تمثال از آیینهٔ فردی

تو آری سر برون از جیب ناز و من ‌کنم ‌گردی

ز رنگ ناتوانی عذر خواهد سیر این باغم

به دستنبویی خجلت ندارم جز گل زردی

اگر گردی ‌کند خاک ته پا پشت پا بوسد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۳

 

غبارم می‌کشد محمل به دوش نالهٔ دردی

که از وحشت نگیرد دامن اندیشه‌اش گردی

به توفان تماشای ‌که از خود رفته‌ام یارب‌؟

که‌گردم می‌دهد یاد از نگاه جلوه پروردی

خرد را در مقام هوش تسلیم جنون‌ کردم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۴

 

نیاز جلوه دارم حیرت آیینه پروردی

ز دیوان نگاه امشب برون آورده‌ام فردی

به روی چهرهٔ امکان‌، من آن رنگ سبکبالم

که هر کس می‌رود از خویش می‌خیزد ز من گردی

به بال هر نفس پرواز از خود رفتنی دارم

[...]

بیدل دهلوی
 

میرزاده عشقی » نوروزی نامه » بخش ۱ - در توصیف بهار استانبول

 

به آهنگی که می‌فهماند می‌ترسی که تا مردی:

مبادا در سخن بیندْت، با ناآشنا مردی

که ای آن کز پی چندی‌ست پیرامون من گردی

شنیدم مردم عشقی و عشقی نام خود کردی

میرزاده عشقی
 
 
sunny dark_mode