دل پردرد من امشب بنوشیدهست یک دردی
از آنچ زهره ساقی بیاوردش ره آوردی
چه زهره دارد و یارا که خواب آرد حشر ما را
که امشب مینماید عشق بر عشاق پامردی
زنان در تعزیت شبها نمیخسبند از نوحه
تو مرد عاشقی آخر زبون خواب چون گردی
دلا میگرد چون بیدق به گرد خانه آن شه
بترس از مات و از قایم چو نطع عشق گستردی
مرا هم خواب میباید ولیکن خواب میناید
که بیرون شد مزاج من هم از گرمی هم از سردی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از درد و رنجی که در دل دارد صحبت میکند و از عواطف عمیق عاشقانهاش مینویسد. او توصیف میکند که چگونه عشق میتواند خواب و آرامش را از عاشقان بگیرد و در شبهای سوگ، زنان نیز به خاطر غم و نوحه نمیخوابند. شاعر به خود میگوید که باید بخوابد، اما خواب به او نمیآید و میفهمد که حالت جسمیاش نیز از تلاطم و ناپایداری رنج میبرد. در نهایت، او به هراس از عشق و عواقب آن اشاره میکند و خود را مانند بیدق (یک مهرهی شطرنج) میبیند که در گرد خانهای میچرخد.
هوش مصنوعی: دل پر از درد من امشب دچار دردی شده که به خاطر آن زهره، ساقی، آن را به من تقدیم کرده است.
هوش مصنوعی: هیچکس جرأت ندارد که خواب ما را آشفته کند، زیرا امشب عشق به گونهای نورانی و شگفتآور خود را به عاشقان نشان میدهد.
هوش مصنوعی: زنان در شبهای سوگواری نمیخوابند و به خاطر نوحه و گریه تو، مرد عاشق هم به خواب نمیرود، مثل غباری در هوا.
هوش مصنوعی: ای دل، چرا مانند یک مهره شطرنج به دور خانهی آن پادشاه میچرخیدی؟ از حالتی که در آن سردرگم و پنهان هستی بترس، چون عشق را همچون بساطی پهن کردهای.
هوش مصنوعی: من هم به خواب نیاز دارم، اما خواب نمیآید، زیرا حال من از هر دو حالت گرمی و سردی بیرون آمده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
امیرا ! گرجوانمردی به کار آید، جوانمردی
وگر مردی همی باید، به مردی در جهان فردی
همی پاید ز تو رادی همی پوید ز تو مردی
خزانه درخروش آمد چو آگه شد که می خوردی
ز غم بفزاید اندر گونه دینارها زردی
[...]
دل آتش پرست من که در آتش چو گوگردی
به ساقی گو که زود آخر هم از اول قدح دردی
بیا ای ساقی لب گز تو خامان را بدان میپز
زهی بستان و باغ و رز کز آن انگور افشردی
نشان بدهم که کس ندهد نشان این است ای خوش قد
[...]
دلا راه هوا خالی نخواهد بودن از گردی
قدم مردانه نه کانجا به گردی میرود مردی
خبر داری که درد او برآوردست گرد از من
نماندست از من خاکی به غیر از درد او گردی
چو گردم در هوا گردان ولیکن بر دلش هرگز
[...]
طبیب عاشقان آمد بیا بگذار بیدردی
چه میخواهی ازین رحمت دوائی جو که به گردی
طریق عاشقی بر گیر و سروی دردمندان شو
که بیعشقی و بیدردی نباشد شیوه مردی
رخت گر زردشد زین درد کار خویش چون زر دان
[...]
به درد عاشقی خو کن، مجو درمان اگر مردی
به دردی مردن اولیتر که درماندن به بی دردی
خوشا دیشب که تو ای آفتاب مشتری طالع
به برج ما شدی طالع، سعادت با خود آوردی
دلم از غصه پرخون گشت و بر آتش جگر بریان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.