گنجور

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

ندانم از چه استاد ازل کردست تخمیرم

که شد شهپر پرواز عنقا کلک تصویرم!

شبی چون زلف رفتم در خیال محبس رویش

همین افسانه دورست خواب صبح تعبیرم

چه می‌پرسی به مجنون نسبت رسوایی ما را

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

بساط هستی خود را به راهت خاک می‌سازم

اگر باشد زمین ناساز با افلاک می‌سازم!

لبم از آتش شوق محبت خشک شد لیکن

ز اشک خون‌فشان مژگان خود نمناک می‌سازم

لباسی در بر من نیست اکنون غیر رسوایی

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

به عالم خویش را از بی‌خودی افسانه می‌سازم

به یاد جام وصلش نعره مستانه می‌سازم!

اگر باشد کلید قفل جنت صحنه زاهد

ز اشک خویش من هم سبحه صد دانه می‌سازم!

به مردم گر همین باشد طریق آشنایی‌ها

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

ادب سرمایه عشقم مپرس از شوخی نازم

نوای نغمه «عشاق » دارد پرده‌سازم

چو نی می‌خواستم من ناله‌ای سازم ز هجرانش

خیال زلف او شد مانع جولان آوازم

نمی‌ترسم من از رسوایی خود لیک ازآن ترسم

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

حدیث زلف او خواهم خطی از هاله بنویسم

به جای وصف خویش شعله جواله بنویسم

در آن مکتوب که شرح قصه هجرش بیان سازم

قلم از آه بلبل می‌کنم گر ناله بنویسم

اگر خواهم سواد نسخه دیوان عشق او

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

چو می از آتش شوق وصال یار در جوشم

به صد مضراب می‌تازد فغانم لیک خاموشم

اگر چندی که چون سروم درین گلشن به آزادی

غلام همتم جز حلقه او نیست در گوشم

نصیب از قسمت جام ازل با من

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

گرفتار کمند آن خم زلف بناگوشم

حباب‌آسا به سودای خیالش خانه‌بردوشم!

ادیبا با من از درس خرد دیگر مگو حرفی

چو مجنون در خیال طره لیلی بود هوشم!

نمی‌خواهم به غیر از دولت دیدار وصل او

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

ندانم شمع رخسار که روشن شد ز آمالم

که چون پروانه صرف سوختن‌ها شد پر و بالم

اگر صد ره کتاب عشق را خوانی نمی‌یابی

به جز شرح جنون از نسخه دیوان اعمالم

به یاد عید وصلش سلخ ماه من شود بدری

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

ندانم نشئه از پیمانه چشم که در جامم

زند بر هم دم صبح نشاطم ظلمت شامم!

به دیوان خیالم نیست غیر از ابجد عشقش

ز نقش این نگین باشد بلندآوازه نامم

گل طبعم شکفته از نسیم نکته‌سنجی‌ها

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

نباشد جز حساب غم به جدول خط تقویمم

که مجنون در دبستان جنون دادست تعلیمم

شمارم نقد امروز از کمال فرصت فردا

چو ماه نو بود در مسند تاریخ تقدیمم

بسی لاف محبت می‌زدم در سلک عشاقش

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

من از ساقی برای دفع غم توقیر می‌خواهم

ز جوش قل قل مینا چو می تشهیر می‌خواهم

ز نزدیکان عشقم گرچه از طرح خرد دورم

ز ویرانی بنای خویش را تعمیر می‌خواهم

برای خرمن محنت که خاکش بر فلک بادا

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

سواد سرمه شام است در چشم نگار من

به جز ظلمت دگر چیزی نبیند روزگار من

ازآن سرگشته‌ام در وادی عشق پری‌رویی

که باشد مرکز پرگار حسرت اختیار من

نباشد حاصل عمرم به جز داغ جدایی‌ها

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

بتی دارم که صد میخانه باشد در کنار او

بتان را فرض باشد سجده طواف مزار او

نباشد باغ امکان را گلی همچون گل رویش

اگر چندی که نشکفتست یک گل از هزار او

گلوی تشنه‌ام می‌خواهد آبی از دلم تیغش

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » مخمسات » شمارهٔ ۷ - بر غزل ناظم

 

قماش ناله را با ناقه تمکین درا کردم

فغان را سایبان محمل راه صدا کردم

به آهنگ جرس فریاد «عشاق» از نوا کردم

خموشی را ز بن دادم ادب را بی‌ابا کردم

به جانان هرچه باداباد عرض مدعا کردم!

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » مخمسات » شمارهٔ ۹ - بر غزل گلشنی بخارایی

 

به ایمان آورد کفر سر زلف تو ایمان را

تسلسل‌ها به دور ماه رویت اهل دوران را

به قیمت بشکند مرجان گفتار تو مرجان را

به آتش افکند لعل لبت لعل بدخشان را

قد سرو تو بنشاند ز پا سرو گلستان را

[...]

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۶

 

جهان تاریک شد امروز در چشم من ای قمری

مگر از سوز من بال تو گردد روشن ای قمری؟!

به یاد جلوه سرو سهی از چیست افغانت؟!

ز آب دیده جاری ساز آب گلشن ای قمری!

طغرل احراری
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » مثمن

 

نه این سودا به سر از نشئه افیون و بنگ آمد

کجا این ناله از نی کی چنین مطرب به چنگ آمد؟!

ز هجرش بر تنم ناخن زخم عام لنگ آمد

عجب دارم که آن نازآفرین از من به ننگ آمد

مرا از فرقت جانان به جانم صد خدنگ آمد

[...]

طغرل احراری
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode