عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷
نرنجم گر به بالینم مسیحا دیر میآید
که میداند بر بیمار از جان سیر میآید
هوس هم جوش عشق آمد، وه چه ظلم است این
که روباه مزور همعنان شیر میآید
شهنشاهی به ملک دلبری در ترکتاز آمد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۶
به صحرا آن کمانابرو پی نخجیر میآید
غزالان مژده! آن آهوی آهوگیر میآید
چو سوی صیدگاه آید، ز ذوق او غزالان را
صدای خندهٔ زخم از سر یک تیر میآید
درآ در حلقهٔ دیوانگان گر عافیت خواهی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۷
درین صحرا که یارب از پی نخجیر میآید؟
که آهو بیمحابا در پناه شیر میآید
دل بیدار میباید وصال زلف جانان را
ره خوابیده را طی کردن از شبگیر میآید
شده است از سوده الماس چون گنجینه گوهر
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۸
به قتل من چنان بیتاب آن شمشیر میآید
که از جوهر به گوشم ناله زنجیر میآید
ز توحید آنچنان مستم که از هر جنبش خاری
به گوش من صدای خامه تقدیر میآید
اگرنه پیچ و تاب درد کوته سازد این ره را
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶
چنانم بزم عشرت بیلبش دلگیر میآید
که موج باده در چشمم دم شمشیر میآید
ندانم بر زبان حرف که دارد کلک تقریرم
ولی دانم که بوی خون ازین تقریر میآید
به جرم از طاعتم امّیدواری بیشتر باشد
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱
ره مقصود طی کردن، نه از تقصیر میآید
رسیدن منزل دوریست، از شبگیر میآید
چنان با شورش دیوانگی آمیختم خود را
که خونم در شهادت از رگ زنجیر میآید
مشو از وعده آن سروقامت ناامید ای دل
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲
چو یادم ابروی آن ماه عالمگیر می آید
نفس از سینه ام بر لب دم شمشیر می آید
سبکروحان کنند از بادهٔ کوچکدلی مستی
به بزمم از لب پیمانه بوی شیر می آید
به که گسترده زلف او بساط دلفریبی را
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹۰
مگو صبح طرب در ملک هستی دیر میآید
دراینجا موی پیری هم به صد شبگیرمیآید
من و ما نیست غیر از شکوهٔ وضع گرفتاری
ز ساز هر دو عالم نالهٔ زنجیر میآید
چه رنگینیست یارب عالم خرسندی دل را
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴
سیهچشمی دلم را از پی تسخیر میآید
غزالی در هوای صید این نخجیر میآید
جنونم آنقدرها شور دارد در ره شوقش
که از موج نگاهم، نالهٔ زنجیر میآید
عیار عشق چون زد بر محک اندیشه، دانستم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷
کجا پاس حجاب از زاهد بیپیر میآید؟
که تا میخانه هم با خرقهٔ تزویر میآید
مزن دم با من آتش نفس در شکرافشانی
تو را ای صبح خام، از کام بوی شیر میآید
دلا آسان نمیآید به کف سامان آزادی
[...]