گنجور

 
فیاض لاهیجی

از ره کوی تو چون بانگ جرس می‌آید

جان بر لب شده از بوی تو پس می‌آید

جذبة شوق چو آهنگ کشش ساز کند

شعله پروازکنان بر سرِ خس می‌آید

غیر اگر ز آتش دل سوخته باشد، که هنوز

از کباب دل او بوی هوس می‌آید

بلبل ار یک دو سه روزی به گلستان نرود

به طلبگاری او گل به قفس می‌آید

از تو فیّاض بود نظم تو بر صفحة دهر

یادگاری که به کار همه کس می‌آید