فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷
نظر بازی که حیران رخ آن سیمتن باشد
نمی خواهم که بینم از حسد گر چشم من باشد
گهی از داغ می سوزم گهی از درد می نالم
چه خوش باشد که در عشقت مرا نه جان نه تن باشد
سرم را هست سودای خطت تا هست سر بر تن
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹
ز بس کان جنگجو را احتزاز از صلح من باشد
نهان با من به خشم و آشکارا در سخن باشد
چو با جمعی دچارم کرد از من صد سخن پرسد
چو تنها بیندم مهر سکوتش بر دهن باشد
بتابد روی از من گر مرا در خلوتی بیند
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۶
من این دردی که دارم چارهاش آن سیمتن باشد
علاج ضعف بیماران دل، سیب ذقن باشد
چو هندو از برای سوختن عشاق میمیرند
ره دوزخ مرا دلکش تر از راه چمن باشد
به معشوق کسی هرگز ندارم ذوق آمیزش
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۹۸۶
برهمن از حضور بت، دل آسودهای دارد
نباشد دل به جا آن را که در غیب است معبودش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹۴
مرا دوری به جای خویش با آن سیمتن باشد
اگر صد سال چون آیینه در آغوش من باشد
ندارد عاشق خورشید در آغوش گل راحت
که شبنم خون خود را می خورد تا در چمن باشد
کیم من تا زنم در دامن گل دست گستاخی؟
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹۵
چه امید برومندی مرا زان سیمتن باشد؟
که خضر از العطش گویان آن چاه ذقن باشد
مرا با خار نومیدی رها کن ای چمن پیرا
که شادی مرگ می گردد ، چُو گل در دستِ من باشد
نسیم بی ادب بر گرد بوی گل نمی گردد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۶۳
چه پروا عاشق بیتاب را از سوختن باشد؟
که چون پروانه در گیرد چراغ انجمن باشد
جویای تبریزی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳
به کیش ما پس از خلوت نشین لی مع الهی
کسی حاشا که چون شاه ولایت بوالحسن باشد
بود با غیر در چشم بصیرت شاه مردان را
همان فرقی که از شمشیرزن تا خشتزن باشد
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶۱
خیالت مونس جان اسیران در بدن باشد
به غربت، آشنا هر کس که یابد، در وطن باشد