گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۷

 

به پیری می کشیم آسوده، بار زندگانی را

که صرف آن جوان کردیم، ایام جوانی را

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۸

 

حق تعلیم دارم، خوش قدانِ بوستانی را

که سرو از مصرع من یاد می گیرد، روانی را

سخنهای خسان، چون بانگ نی، باد است در گوشم

به یکدم می شناسم آشنایان زبانی را

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۲

 

ز دورم دید، اجازت داد عزم جان فشانی را

نگاهش زود می فهمد، زبان بی زبانی را

فرامش کاریش تعلیم دادم از سبکروحی

که زود از خاطر او رفتم و بردم گرانی را

نسیم آسا، امان از آفت واماندگی دارد

[...]

حزین لاهیجی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

دم مردن شدن دمساز چون من ناتوانی را

مرا گر زنده کردی، کشتی از رشکم جهانی را

درین گلشن بود جای من ای گل، بلبلم، بلبل؛

نه جغدم کو بهر ویرانه خوش کرد آشیانی را!

دریغا گشت صرف مهربانی عمر و، نتوانم

[...]

آذر بیگدلی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

به سر دارم هوای سجده خاک آستانی را

که شاهانند آنجا بنده کمتر پاسبانی را

گدای بی زر و سیمم که با خود یار می خواهم

شه سیمین رکابی خسرو زرین عنانی را

به پیری بر جوانی عاشقم کز عاشقان دارد

[...]

رفیق اصفهانی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۱

 

زهی نام تو سر دفتر کتاب نکته دانی را

بلند از نام تو افسر بسر کنز معانی را

بیا ای ساقی رندان بده جامیکه در دوران

به پیران کهن بخشد ز نو عهد جوانیرا

عجب نبود اگر احیا کند خضر و مسیحا را

[...]

نورعلیشاه
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۲

 

دمی خواندم من خاکی کتاب آسمانی را

که دانستم ز دل پاکی علوم دو جهانی را

نه عالم بود نه آدم نه با سرت سری محرم

که علمت کرد در یکدم عیان کنز نهانی را

چو علمت را عیان آمد ازو پیدا جهان آمد

[...]

نورعلیشاه
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲

 

به ساغر ریز ساقی آن شراب ارغوانی را

که یک ته جرعه‌اش آدم کند مازندرانی را

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴

 

کمر بستی به خون ای پیر گردون نوجوانی را

بخواری بر زمین افکندی آخر آسمانی را

به دام فتنه از منقار تیر و مخلب خنجر

شکستی پر همایون طایر عرش آشیانی را

بهار آید همی تا خار بومی را خزان کردی

[...]

یغمای جندقی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

به پایان محبت یاد می آرم زمانی را

که دل عهد وفا نابسته دام دلستانی را

فسونی کو که بر حال غریبی دل به درد آرد

بداندیشی به اندوه عزیزان شادمانی را

اجازت داد پیشش یک دو حرف از درد دل گفتم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

پس از کشتن به خوابم دید نازم بدگمانی را

به خود پیچد که هی هی دی غلط کردم فلانی را

دلم بر رنج نابرداری فرهاد می سوزد

خداوندا بیامرز آن شهید امتحانی را

دریغ از حسرت دیدار ور نه جای آن دارد

[...]

غالب دهلوی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵ - آزاد کشمیری

 

تو در مصر طلب همچون زلیخا منتظر بنشین

که شاید یوسف مقصود باشد کاروانی را

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۱۸ - خاوری کوزه کنانی

 

در آن خلوت که حیرت لب فروبندد جهانی را

مجال نطق باشد خاصه چون من بی زبانی را

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۱۸ - خاوری کوزه کنانی

 

در آن خلوت که حیرت لب فروبندد جهانی را

مجال نطق باشد خاصه چون من بی زبانی را

رضاقلی خان هدایت
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

نگارم گر نکو دانسته رسم دلستانی را

بحمدالله که داند تیر طرز مهربانی را

به عهد پیریم یاری وفا پرور به چنگ آمد

عبث کردیم صرف دیگران دور جوانی را

جهان ها حیف ننمودی مرا گر دسترس بودی

[...]

صفایی جندقی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

نباشد ذوق راحت کام ارباب معانی را

که سازد چرخ صرف سفله شهد مهربانی را

به نرد مهره غم اسپ مقصد را ز فرزین کن

ز کشت بی‌اثر حاصل نباشد دانه‌رانی را!

غم و شادی به عالم تو امین یک بم و زیرند

[...]

طغرل احراری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۵۴ - بحرفی می توان گفتن تمنای جهانی را

 

بحرفی می توان گفتن تمنای جهانی را

من از ذوق حضوری طول دادم داستانی را

ز مشتاقان اگر تاب سخن بردی نمیدانی

محبت می کند گویا نگاه بی زبانی را

کجا نوری که غیر از قاصدی چیزی نمیداند

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۲۱ - در این صحرا گذر افتاد شاید کاروانی را

 

در این صحرا گذر افتاد شاید کاروانی را

پس از مدت شنیدم نغمه های ساربانی را

اگر یک یوسف از زندان فرعونی برون آید

بغارت میتوان دادن متاع کاروانی را

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode