گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱

 

تکلف نیست در گفتار رند لاابالی را

چنانت دوست می دارم که عاشق شعر حالی را

خمارآلوده یوسف به پیراهن نمی سازد

ز پیش چشم من بردار این مینای خالی را

ز فکر پیچ و تاب آن کمر بیرون نمی آیم

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

جواب از خود رود چون بر زبان آری سؤالی را

شنیدن محو گردد گر به کس گویی خیالی را

چمن پیرای الفت خود گل و خود بلبل خویش است

ز پرواز هوایت شعله باغی کرده بالی را

چه در گوش دلم آهسته گفتی چون مرا دیدی

[...]

اسیر شهرستانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

زراحت بیش بینند اهل خواری پایمالی را

بجز افتادگی تعبیر نبود خواب قالی را

مکدر خاطرم سا قی، از آن می ریز در کامم

که می سازد بلورین از صفا جام سفالی را

به عالم اعتبار کیمیا می داشت جمعیت

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵

 

گه ازموی میان شهرت دهد نازک خیالی را

گهی از چین ابرو سکته خواند بیت‌عالی را

زبان حال خط دارد حدیث شکر لعلش

ازین‌طوطی توان‌آموختن شیرین‌مقالی را

ز نیرنگ حجابش غافلم لیک اینقدر دانم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶

 

مآل‌کار نقصانهاست هر صاحب‌کمالی را

اگر ماهت‌کنند از دست نگذاری هلالی را

رمیدنها ز اوضاع جهان طرز دگر دارد

به‌وحشت پیش باید برد ازین صحرا غزالی را

به‌بقش نیک وبد روشندلان رادست رد نبود

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

ندیدم مهربان دلهای از انصاف خالی را

زحیرت برشکست رنگ بستم عجزنالی را

فروغ‌صبح رحمت‌طالع‌است ازروی خوشخویی

زچین برجبهه لعنت می‌کشد خط بد خصالی را

پر پرواز آتشخانه سوز عافیت باشد

[...]

بیدل دهلوی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

به مرغی داده گردون از ازل فرخنده بالی را

که بنشیند گهی بر طرف بام آن قصر عالی را

دل صیاد درخون می‌تپد از ناله زارم

که دارد از اسیران قفس این عجز نالی را

دلم از خون تهی گشته است و بر چشمم چنان بیند

[...]

مشتاق اصفهانی
 

حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - در رثای پدر علامه اش طاب ثراه

 

سپهر از مرگت ای صاف حقیقت، بی صفا گشته

نمی ماند به سرکیفیتی، مینای خالی را

کشیدی تا ز من دست نوازش، ای چمن پیرا

مثل چون بید مجنون گشته ام، آشفته حالی را

تو در پیرانه سر رفتیّ و من هم در غمت پیرم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۶

 

اگر بینم شبی در خواب، روز خردسالی را

به عمری، می کنم تعبیر این خواب خیالی را

شه آراید به چشم ناقصان تمثال خالی را

نمود رنگ و بو از پشم باشد شیر قالی را

به هم طومار زلف یار را، مشّاطه می پیچد

[...]

حزین لاهیجی