عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱
مرا قلاش میخوانند، هستم
من از دردی کشان نیم مستم
نمیگویم ز مستی توبه کردم
هر آن توبه کزان کردم، شکستم
ملامت آن زمان بر خود گرفتم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹
دریغا کانچه جستم آن ندیدم
نجات تن خلاص جان ندیدم
دلم میسوزد از درد و چه سازم
که درد خویش را درمان ندیدم
به کار افتادگی خویش هرگز
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹
سر مویی سر عالم ندارم
چه عالم چون سر خود هم ندارم
چنان گم گشتهام از خویش رفته
که گویی عمر جز یک دم ندارم
ندارم دل بسی جستم دلم باز
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲
اگر عشقت به جای جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
چو گفتی ننگ میداری ز عشقم
که من معشوق اینم کان ندارم
اگر جانم بخواهد شد ز عشقت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۶
کجایی ساقیا می ده مدامم
که من از جان غلامت را غلامم
میم در ده تهی دستم چه داری
که از خون جگر پر گشت جامم
چه میخواهی ز جانم ای سمن بر
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۵
من این دانم که مویی می ندانم
بجز مرگ آرزویی می ندانم
مرا مبشول مویی زانکه در عشق
چنان غرقم که مویی می ندانم
چنین رنگی که بر من سایه افکند
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۶
چو خود را پاک دامن می ندانم
مقامی به ز گلخن می ندانم
چرا اندر صف مردان نشینم
چو خود را مرد جوشن می ندانم
بیا تا ترک خود گیرم که خود را
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۱
ز تو گر یک نظر آید به جانم
نباید این جهان و آن جهانم
مرا آن یک نفس جاوید نه بس
تو دانی دیگر و من می ندانم
اگر گویی سرت خواهم بریدن
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۲
ازین دریا که غرق اوست جانم
برون جستم ولیکن در میانم
بسی رفتم درین دریا و گفتم
گشاده شد به دریا دیدگانم
چون نیکو باز جستم سر دریا
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۲
هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم
تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم
سر مویی ز زلف خود نمودیم
جهان را در بسی غوغا نهادیم
چو آدم را فرستادیم بیرون
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۶
چه مقصود ار چه بسیاری دویدیم
که از مقصود خود بویی ندیدیم
بسی زاری و دلتنگی نمودیم
بسی خواری و بی برگی کشیدیم
بسی در گفتگوی دوست بودیم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۶
بیا تا رند هر جایی بباشیم
سر غوغا و رسوایی بباشیم
نمیترسی که همچون خود نمایان
اسیر بند خودرایی بباشیم
اگر در جمع قرایان نشینیم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۹
بیار آن جام می تا جان فشانیم
نثاری بر سر جانان نشانیم
بیا جانا که وقت آن درآمد
که جان بر جام جانافشان فشانیم
چو بر جان آشکارا گشت جانان
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷
نشستی در دل من چونت جویم
دلم خون شد مگر در خونت جویم
تو با من در درون جان نشسته
من از هر دو جهان بیرونت جویم
چو فردا گم نخواهی بود جاوید
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۷
چو دریا شور در جانم میفکن
ز سودا در بیابانم میفکن
چو پرِ پشهٔ وصلت ندیدم
به پای پیل هجرانم میفکن
به دست خویش در پای خودم کش
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۹
منم از عشق سرگردان بمانده
چو مستی واله و حیران بمانده
امید از جان شیرین بر گرفته
جدا از صحبت یاران بمانده
سر و سامان فدای عشق کرده
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۵
جهان جمله تویی تو در جهان نه
همه عالم تویی تو در میان نه
چه دریایی است این دریای پر موج
همه در وی گم و از وی نشان نه
چه راه است این نه سر پیدا و نه پای
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۰
درآمد از در دل چون خرابی
ز می بر آتش جانم زد آبی
شرابم داد و گفتا نوش و خاموش
کزین خوشتر نخوردستی شرابی
چو جان نوشید جام جان فزایش
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۴
تورا گر نیست با من هیچ کاری
مرا با تو بسی کار است باری
منت پیوسته خواهم بود غمخوار
توم گرچه نباشی غمگساری
ز حل و عقد عشق ملک رویت
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۸
درآمد دوش دلدارم به یاری
مرا گفتا بگو تا در چه کاری
حرامت باد اگر بی ما زمانی
برآوردی دمی یا می برآری
چو با ما میتوانی بود هر شب
[...]