گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

شدم در گوشه میخانه محرم

گرفتم گوشه ای از جمله عالم

ندارم کام جز جام لبالب

ندارم کار جز دور دمادم

بیا ساقی بیار آن جام روشن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

خوشا وقتی که از خود رسته باشیم

به وقت بیخودان پیوسته باشیم

ازان دامی که جز مردان نجستند

به همتهای ایشان جسته باشیم

کشیده رخت خود از کوی هستی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

درین راهم گشادی نیست چندان

که منزل دور و زادی نیست چندان

ز هر سو رهزنانند ایستاده

مجال ایستادی نیست چندان

شب اندوه هجران دیدگان را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱

 

رخت را مه نخوانند اهل توجیه

که روشن نیست چندان وجه تشبیه

مکن از خوان وصلت منع سایل

که خارج باشد از قانون توجیه

غمت با دل دو حرف آمد ز یک جنس

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۱

 

تویی آن آفتاب عالم آرای

که داری در دل هر ذره ای جای

جمالت را عماری در عمارت

نمی گنجد سوی ویران ما آی

مپوش از ما به ما نور رخ خویش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

بر اوج حسن چون خورشید فردی

ولی هرگز به گرد ما نگردی

ازانم چون شفق در خون که بی تو

نهاده ست آفتابم رو به زردی

شود طی بر دعاهای تو یکسر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱

 

پریرم دیدی و نادیده کردی

سلامت گفتم و نشنیده کردی

گر این معنی پسند خاطر توست

نمی گویم که نپسندیده کردی

دلم خون گشت و آمد همدم اشک

[...]

جامی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode