توی فی الجمله ناظر باکه گویم

بجز وصل تو اینجاگه چه جویم

نخواهم گفت بیش از این چگویم

توی با من کنون دیگر چه جویم

حقیقت چون تو یاری پس چه جویم

تو درجان منی پس باز گویم

بسی خوردند تا دیدند رویم

یقین امروز اندر گفت و گویم

چنان شیخا سخن ازوصل گویم

که جز اصلش حقیقت مینجویم

مرین معنی ندانم با که گویم

ویا زین سر درین معنی چه جویم

که درجانست از تو های و هویم

درون جانی و در آرزویم

اگرچه شرح بسیارت بگویم

دوای دردت اینجا گه بجویم

مرا وصلست اینجا زانکه اویم

از انوار ویست این گفتگویم

بپرس آنچه ندانی تا بگویم

دوای دردت اینجاگه بجویم

کنون شیخ جهان تا چند گویم

تو پیوندی چرا پیوند جویم

خلایق من خدایم چند گویم

همه خواهند تا پیوند جویم

همی داند که من اکنون چه گویم

درین گفتن کنون این سر چه جویم

چه چون تو می بدانی من چه گویم

دوای درد من اینجا بجویم

دگر احمد بحیدر راز گویم

ز اهل فضل کی اسرار جویم

مرا دعوی رسد کز وی بگویم

نشان پای او را من بجویم

ز اجسامت شماری گر بگویم

وجودت را به آب روح شویم

شمار بیت اینها را بگویم

من از کشف معانی تخم جویم

کمندم او فکند و صید اویم

ز چوگانش در این میدان چو گویم

به پیش احمق نادان چگویم

که یک گامی نرفته او بکویم