عطار » خسرونامه » بخش ۵۳ - رسیدن خسرو و جهان افروز و یاران بكوه رخام و دیدن پیر نصیحت گو
یکی حصن رخامین بر سر کوه
درختان گشته گرد حصن انبوه
عطار » خسرونامه » بخش ۵۴ - وداع هرمز پیر را و رفتنش بجانب روم
دهی خوش بود صحرا و سر کوه
دهی پر نعمت و خلقی بانبوه
عطار » خسرونامه » بخش ۵۷ - آگاهی یافتن خسرو از گل
بسی پندش بدادی در هر اندوه
که بر دل می مکن چندین غم انبوه
عطار » خسرونامه » بخش ۵۷ - آگاهی یافتن خسرو از گل
اگر دم برکشیدی صبح ازکوه
فرورفتی دمش حالی از اندوه
عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۹ - در هدایت یافتن در شریعت فرماید
منم راز تو گفته در سوی کوه
فتاده او ز پا از فکر و اندوه
عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۹ - در هدایت یافتن در شریعت فرماید
منم راز تو گفته در سوی کوه
فکنده زلزله در بار اندوه
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۴ - در سؤال کردن مرید از حضرت شیخ که شیطان مرا زحمت میدهد و جواب دادن شیخ مرید را فرماید
دراین مسکن همه درد است و اندوه
فروماندی بزیر بار این کوه
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۹ - بود این آن زمان از خویش پنهان
گهی باشد زپای بسته چون کوه
بزیر بار غم چون کوه اندوه
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۰ - در عین ذات وصفات وقدرت و قوّت اسرار الهی فرماید
منم خورشید تابان سوی هر کوه
همه ذرّات اینجا بر من انبوه
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۲ - در آگاهی دادن دل در عین منزل و او از آن عاشق بودن فرماید
مرا حاصل توئی در درد و اندوه
برون آور مرا از بار این کوه
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۰ - هم در عیان و بیچونی ذات و تحقیق صفات گوید
طلبکار تو است اینجایگه کوه
بمانده دائم اندر عار اندوه
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۴ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
هزاران رنگ گوناگون اَبَرکوه
برون آرد بهار و گل به انبوه
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۰ - ستایش خلیفهٔ شائیسته علاء الدین محمد ثبته الله تعالی علی دین محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم
چو راند تیغ در صفهای انبوه
سر کوه افگند در دامن کوه
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۶ - آغاز انشعاب عشقهٔ عشق خضر خان از شاخ سبز و تر دول رانی
امیران دگر باجیش و انبوه
که از پامال اسپان سرمه شد کوه
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۳ - صفت شب سیاه هجران، که خضرخان را در کوشک جهان نمای جهان غم نمود، و دولرانی در قصر لعل غرق خوناب بود، و افروخته شدن شمع مراد آن دو محترق هم از آتش دل ایشان، و روشنائی در کار ایشان پدید گشتن
رسیده ابری از دریای اندوه
شده پیش دل درماندگان کوه
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۴ - رسیدن خضر خان بادلدانی، و با او چون بخت خویش با دولت جفت گشتن
فرو خفت از دل آتشهای اندوه
فرود آمد ز جان غمهای چون کوه
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۱ - خبر یافتن شیرین از عقد کردن خسرو شکر را و به صحرا رفتن و ملاقاتش با فرهاد
جنیبت را برون راندی ز اندوه
گهی در دشت گشتی گاه در کوه
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۱ - خبر یافتن شیرین از عقد کردن خسرو شکر را و به صحرا رفتن و ملاقاتش با فرهاد
ز شیر آرندگان جمعی به انبوه
درامد شد بر بخند از سر کوه
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۸ - رفتن خسرو پیش فرهاد و مناظرهٔ ایشان
از آن سو پرس پرسان کوه بر کوه
به جوی شیر شد تنها ز انبوه
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲۸ - رفتن خسرو پیش فرهاد و مناظرهٔ ایشان
به منزل شد ز کوهستان اندوه
غبار کوه کن بر سینه چون کوه