عطار » خسرونامه » بخش ۲۶ - طلب کردن قیصر باج و خراج از پادشاه خوزستان و رفتن هرمز به رسولی
چو پاسخ یافت مهمرد از شه روم
دل آهن مزاجش گشت چون موم
عطار » خسرونامه » بخش ۲۶ - طلب کردن قیصر باج و خراج از پادشاه خوزستان و رفتن هرمز به رسولی
مرا سوگند داد اوّل که در روم
مقامی نبودت جز وقت معلوم
عطار » خسرونامه » بخش ۲۹ - رفتن خسرو به طبیبی بر بالین گلرخ
شدم آواره بی روی تو از روم
وز انجا اوفتادم سوی این بوم
عطار » خسرونامه » بخش ۲۹ - رفتن خسرو به طبیبی بر بالین گلرخ
چو کار از حد بشد شهزادهٔ روم
درآمد تا گشاید مهرش از موم
عطار » خسرونامه » بخش ۴۳ - آگاهی یافتن شاه اسپاهان از بردن هرمز گل را
زبان بگشاد کاحسنت ای سگ شوم
نکوکاری بکرد این بدرگ روم
عطار » خسرونامه » بخش ۴۴ - رشك حسنا در كار گل و قصد كردن
مرا در نیمهٔ ره گشت معلوم
که آن زن گلرخست و او شه روم
عطار » خسرونامه » بخش ۴۴ - رشك حسنا در كار گل و قصد كردن
بآخر چون سفر کردند در روم
طریق قصر گل کردند معلوم
عطار » خسرونامه » بخش ۴۴ - رشك حسنا در كار گل و قصد كردن
چو جای هر دو تن را کرد معلوم
بیامد تا بایوان شه روم
عطار » خسرونامه » بخش ۴۴ - رشك حسنا در كار گل و قصد كردن
بحُسنا گفت اکنون آن زن شوم
که عاشق شد بروشهزادهٔ روم
عطار » خسرونامه » بخش ۵۱ - رفتن خسرو بدریا بطلب گل
چو با خود برد فرخ را شه روم
دگر شد حال فیروز سگ شوم
عطار » خسرونامه » بخش ۵۶ - از سر گرفتن قصّه
روان گردم سوی هر شهر و هر بوم
روا باشد که بازافتم سوی روم
عطار » بیان الارشاد (مفتاح الاراده) » بخش ۳۰ - در بیان دستور اربعین رابع
که روزی را که بگذارند در صوم
بود فاضلتر از چل روز آن قوم
عطار » مظهر » بخش ۳ - در اشاره به کتب و تألیفات خود فرماید
بحقّ آن تقی چون باب معصوم
بحقّ آن نقیّ کشته مظلوم
عطار » مظهر » بخش ۷ - در اشاره بتألیفات خود و عدد ابیات آنها فرماید
ازو احوال جانان گشت معلوم
نبد پیش من این اسرار مفهوم
عطار » مظهر » بخش ۷ - در اشاره بتألیفات خود و عدد ابیات آنها فرماید
که دارد چون تو شاهی پاک و معصوم؟
مرا از لطف خود مگذار محروم
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۱ - در خطاب کردن با دل در رموز معانی فرماید
در اینجا کردهٔ احوال معلوم
تو دادی در حقیقت داد مفهوم
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۱۳ - در نشانی دادن جوهر حقیقت فرماید
ندارد هیچ اُنسی با کس این شوم
از این معنی شود جان تو معلوم
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸
نه از چینم حکایت کن نه از روم
که من دل با یکی دارم در این بوم
هر آن ساعت که با یاد من آید
فراموشم شود موجود و معدوم
ز دنیا بخش ما غم خوردن آمد
[...]