اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۲۸ - نامهٔ چهارم از زبان معشوق به عاشق
به رنج خویشتن چندین چه کوشی
بگویم نکتهای، گر می نیوشی
ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ٨ - در پند و اندرز
ز بهر دین سلاح جنگ پوشی
بهنگام غزا با جان بکوشی
شیخ محمود شبستری » کنز الحقایق » بخش ۱۵ - در حکمت و موعظت
به حکمت گر دیرین معنی بکوشی
فرشتهوش لباس علم پوشی
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲
مرا در بزم رندان جرعه نوشی
به از سودای زهد و خود فروشی
تو در پرده از آن همرازی ای عود
که چون نی راز می گوید تو گوشی
طریق مردمی ای زاهد این است
[...]
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۲۹ - آغاز حسد بردن اخوان و دور انداختن یوسف را علیه السلام از کنعان
چو سکان صوامع سبزپوشی
ز جنبش تیز وجدی پر خروشی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۷ - انگیز کردن زنان مصر زلیخا را بر فرستادن یوسف علیه السلام به زندان و فرمان بردن زلیخا ایشان را
در آن محنتسرا افتاد جوشی
برآمد زان گرفتاران خروشی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۲ - شکایت از فلک پر نکایت که اژدهاوار گرد عالمیان حلقه کرده و همه را به دایره تصرف خود درآورده بر یکی زخم زند و بر دیگری زهر افکند نه هیچ از دست رفته را با وی دست ستیز و نه هیچ از پای افتاده را از وی پای گریز
ز نادانی گه نطق و خموشی
کنی آن را ز لب ها پرده پوشی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۳ - در پند دادن و بند نهادن فرزند ارجمند که دست ادراک در فتراک اکتساب کمالات استوار دارد و پای میل در ذیل اجتناب از جهالات برقرار وفقه الله لما یحبه و یرضاه
ندیمی مغز داری پوست پوشی
به سر کار گویایی خموشی
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۹۶ - در نصیحت فرزند خود شمس الدین محمد طال عمره گفته شده
به احمق در سخن گفتن نکوشی
جواب احمقان باشد خموشی
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۱۸ - مثل گفتن پروانه با شمع
به مالک بانگ زد از گرم کوشی
که یوسف میخرم گر میفروشی
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۱ - آگاهی عنبر و کافور از حال شمع
همان بهتر که راز از ما بپوشی
بگویی حال و زین آتش نجوشی
وحشی بافقی » ناظر و منظور » پایهٔ سریر معانی بر عرش نهادن و گام فکر در عرصهٔ سپهر گشادن در مدح شهسواری که فضای هستی گویی از اقلیم اوست
نیم از قسم هر گوهر فروشی
به سوی گوهر من دار گوشی
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۰ - گفتار اندر طلب نمودن شیرین استادان پرهنر را برای بنا نمودن قصر شیرین و یافتن خادمان فرهاد را
به ذوق خود کند این سخت کوشی
بود مستغنی از صنعت فروشی
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۲ - گفتار درآوردن خادمان شیرین فرهاد را در نزد آن ماه جبین و دلربایی آن نازنین از فرهاد
کند بیمزد جان در سخت کوشی
بود مستغنی از صنعت فروشی
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۹ - در پند دادن دایه به شیرین و دلداری از نازنین گوید
گل از رشک رخت خونابه نوشی
شکر پیش لبت حنظل فروشی
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۹ - در پند دادن دایه به شیرین و دلداری از نازنین گوید
ترا بینم ازین خونابه نوشی
که خویش اندر هلاک خویش کوشی
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۵ - در ستایش پنهان نمودن راز نهانی که آسایش دو جهانیست
نشاید در هلاک خویش کوشی
چنین از رشک شکر زهر نوشی
نوعی خبوشانی » مثنوی سوز و گداز » بخش ۱۳ - آمدن شاهزاده بر سر دختر و منع نمودن او را بار دیگر
دلش مشغول راز خود فروشی
زد آتش بر لبش مهر خموشی